انگار همین دیروز بود که کنارم روی تخته سنگ نشست، می گفت؛
انگار همین دیروز بود که کنارم روی تخته سنگ نشست، میگفت؛ از دریا میترسم و هیچوقت شنا نمیکنم، دریا برام یادآور کسیه که وقتی داشتم از خنکای دوست داشته شدن لذت میبردم زیر پامو خالی کرد؛ غرق شدما ولی دراصل به خودم تبعید شدم، ریهم پر آبه ولی فقط نفسای هرچند مصنوعی یک نفر میتونه نجاتم بده.
اون روز هرچهقدر بهش گفتم تنهایی، حوصلت سر میرهها، بیا یه تنی به آب بزنیم؛ گوش نداد.
نمیدونم الان کجاست ولی من روی تخته سنگ نشستم، یه مشت شن تو دستمه، پرتش میکنم تو آب، دلم میخواد بهش بگم شن تا وقتی روی ساحله هویت داره، الان یه موجود غرق شدهس. اما تا حالا اخباری درباره غرق شدن موج نشنیدیم، چون خون آبی دریا تو رگاشه، به آب تعلق داره، ولی ماسهها رگی برای جریان آبی خون ندارن، اگه آدمی تو خودش غرقت کرد و نجاتت نداد بدون بهش تعلق نداری، ماهی هم هروقت از آب بگیری تازهس، سخته اما جایگاهت کنارش مشخص شده، آدم تو خونه خودش گم نمیشه، میشه؟
دلم میخواد دستاشو بگیرم، تو آب قدم بزنیم و بگم؛ نترس، رو صندلی همین قایق قهوهایها بشین و پارو بزن، اصلا کفشاتو دستت بگیر و بدو ولی دیگه وسط آب نرو باشه؟ امید به همیشگی بودن یه آدم مرگآوره.
اون روز هرچهقدر بهش گفتم تنهایی، حوصلت سر میرهها، بیا یه تنی به آب بزنیم؛ گوش نداد.
نمیدونم الان کجاست ولی من روی تخته سنگ نشستم، یه مشت شن تو دستمه، پرتش میکنم تو آب، دلم میخواد بهش بگم شن تا وقتی روی ساحله هویت داره، الان یه موجود غرق شدهس. اما تا حالا اخباری درباره غرق شدن موج نشنیدیم، چون خون آبی دریا تو رگاشه، به آب تعلق داره، ولی ماسهها رگی برای جریان آبی خون ندارن، اگه آدمی تو خودش غرقت کرد و نجاتت نداد بدون بهش تعلق نداری، ماهی هم هروقت از آب بگیری تازهس، سخته اما جایگاهت کنارش مشخص شده، آدم تو خونه خودش گم نمیشه، میشه؟
دلم میخواد دستاشو بگیرم، تو آب قدم بزنیم و بگم؛ نترس، رو صندلی همین قایق قهوهایها بشین و پارو بزن، اصلا کفشاتو دستت بگیر و بدو ولی دیگه وسط آب نرو باشه؟ امید به همیشگی بودن یه آدم مرگآوره.
۴۸.۲k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.