آسمان آبی ام را یک نفر دزدید و رفت

آسمان آبی ام را یک نفر دزدید و رفت
هر چه عاشق تر شدم این نکته را فهمید و رفت ...

از عبور یک نفر در کوچه ام باران گرفت
آمد و ابر نگاهش بر دلم بارید و رفت

رودی از شعر و غزل در غربتم جاری شده
لحظه ای بر آسمان شعر من تأیید و رفت

کودک دل نم نمک با بودنش پا می گرفت
آخر از چشم سیاهش فطره ای لرزید و رفت

محو دریای خیالش آرزو کردم بمان
آرزویم را شبی در بقچه ای پیچید و رفت.......
#محمدغلامی #شمسابادی
#عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

گاهی وقتها نمیشود هرچه که کوتاه بیایی هرچه خودت را به اب و ا...

این چند روز هم مرا تحمل کن خودم میروم رو به پایانمخسته ام می...

خیلی از رفتن ها نیازی به گفتن اینکه میخوام برم ندارن خیلی از...

تا بحال خود را اسیر دست طوفان دیده ای مرغکی بی اشیان را زیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط