عشق بین سوکوکو پارت ۲
این رمان از فصل ۶ شروع میشه! الان داخل فصل ۶ هستیم !
پس از ورود به دفتر دازای و آتسوشی ادای احترام میکنند و فوکوزاوا سلام میکنند، دازای بعد از بلند کردن سرش کل اتاق را وارسی میکند و بلافاصله هدف خود یعنی آب هویج بستنی (چویا کت و شلوار سفید با تیشرت مشکی پوشیده ) را با چهره ای علامت سوالی میبینه
دازای:سلام چوچو آب هویجی!!!😃👋
موری: سلام دازای-کون خوبید؟ پس کل اتاق رو داشتید چک میکردید بخاطر چویا-ساما بود! دلتون براش تنگ شده! ؟
چویا هم انگار سوال مشابه به همین سوال رو داشت با چهره ی سوالی به دازای نگاه میکنه .
دازای رو برمیگردونه از چویا و سرخ میشه:نه..نه! این..اینطور نیست!😶😳 کی اصلا دلش برای هویج تنگ میشه؟ 😆😌
چو:دازای خفه شو!
دازای:باشه!🥺🙁
آکو:چه سریع ساکت شود دازای-سان!
چویا موافقت میکنه:واقعا چطوری اینقدر سریع ساکت شود !
دازای از چویا رو برمیگردونه:بسه!
موری: خوب بفرمایید بنشینید تا در مورد یک چیز حرف بزنیم !
همه دور میز میشینن و منتظر سخن های موری_سان میمانند: علت اینکه به اینجا دعوت شدید وجود یک مهبت دار عجیب هست که نه دیده شده و کسی متوجه ی فکر های اون نمیشه گفته شده که با چویا دشمنی قديمی داره ، ما به ابن نتیجه رسیدیم که شاید دازای بتونه متوجه ی هدف حقیقی اون مهبت دار بشه !
دازای:من !فکر نکنم بتونم!
آکو آماده گرفتن آزمون برای لایق بودن دازای میشود : اون مهبت دار یک هفته پیش به قصد خراب کردن زندان برای فراری دادن یک نفر که باهاش ارتباط دور داره به شهر حمله کرد و اون رو فراری داد ولی
دازای:ولی اون در واقعا تو بخش پرونده دنبال پرونده ی یک مهبت دار میگشت که با چویا ارتباط داشته باشه!
موری:دیدی !
دازای:😶😐
چویا: فقط به این علت باید من این نصفه زرافه نصفه بانداژ و ۰درصد شعور رو تحمل کنم ؟
آتسوشی:خیلی داخل ریاضی فرو رفتید چویا-ساما!
چویا:میدونم !
دازای:من که موافقم!
دازای تا بیاید کند درست حرفش را
دگر دیر شد ، به سویش رفت نگاه ها!
چون هویچی از تعجب سکته کرد
اکو تا آب قند بیارد موری هنگ کرد !
ببخشید ببخشید! کجا بودیم آها!
دازای سوتی زیادی داد و نمیدونست چیکار کنه !
موری:دازای-کون چرا اینقدر با ذوق قبول کردید؟ نکنه...!
پس از درنگ ادامه داد:با مهبت دار نسبت دارید!!
دازای که فرصتی را پیدا کرده بود که خلاص شود پاسخ داد : قبلا چند بار دیده بودمش فرصت خوبی هست تا از نزدیک ببینمش!
پس از ورود به دفتر دازای و آتسوشی ادای احترام میکنند و فوکوزاوا سلام میکنند، دازای بعد از بلند کردن سرش کل اتاق را وارسی میکند و بلافاصله هدف خود یعنی آب هویج بستنی (چویا کت و شلوار سفید با تیشرت مشکی پوشیده ) را با چهره ای علامت سوالی میبینه
دازای:سلام چوچو آب هویجی!!!😃👋
موری: سلام دازای-کون خوبید؟ پس کل اتاق رو داشتید چک میکردید بخاطر چویا-ساما بود! دلتون براش تنگ شده! ؟
چویا هم انگار سوال مشابه به همین سوال رو داشت با چهره ی سوالی به دازای نگاه میکنه .
دازای رو برمیگردونه از چویا و سرخ میشه:نه..نه! این..اینطور نیست!😶😳 کی اصلا دلش برای هویج تنگ میشه؟ 😆😌
چو:دازای خفه شو!
دازای:باشه!🥺🙁
آکو:چه سریع ساکت شود دازای-سان!
چویا موافقت میکنه:واقعا چطوری اینقدر سریع ساکت شود !
دازای از چویا رو برمیگردونه:بسه!
موری: خوب بفرمایید بنشینید تا در مورد یک چیز حرف بزنیم !
همه دور میز میشینن و منتظر سخن های موری_سان میمانند: علت اینکه به اینجا دعوت شدید وجود یک مهبت دار عجیب هست که نه دیده شده و کسی متوجه ی فکر های اون نمیشه گفته شده که با چویا دشمنی قديمی داره ، ما به ابن نتیجه رسیدیم که شاید دازای بتونه متوجه ی هدف حقیقی اون مهبت دار بشه !
دازای:من !فکر نکنم بتونم!
آکو آماده گرفتن آزمون برای لایق بودن دازای میشود : اون مهبت دار یک هفته پیش به قصد خراب کردن زندان برای فراری دادن یک نفر که باهاش ارتباط دور داره به شهر حمله کرد و اون رو فراری داد ولی
دازای:ولی اون در واقعا تو بخش پرونده دنبال پرونده ی یک مهبت دار میگشت که با چویا ارتباط داشته باشه!
موری:دیدی !
دازای:😶😐
چویا: فقط به این علت باید من این نصفه زرافه نصفه بانداژ و ۰درصد شعور رو تحمل کنم ؟
آتسوشی:خیلی داخل ریاضی فرو رفتید چویا-ساما!
چویا:میدونم !
دازای:من که موافقم!
دازای تا بیاید کند درست حرفش را
دگر دیر شد ، به سویش رفت نگاه ها!
چون هویچی از تعجب سکته کرد
اکو تا آب قند بیارد موری هنگ کرد !
ببخشید ببخشید! کجا بودیم آها!
دازای سوتی زیادی داد و نمیدونست چیکار کنه !
موری:دازای-کون چرا اینقدر با ذوق قبول کردید؟ نکنه...!
پس از درنگ ادامه داد:با مهبت دار نسبت دارید!!
دازای که فرصتی را پیدا کرده بود که خلاص شود پاسخ داد : قبلا چند بار دیده بودمش فرصت خوبی هست تا از نزدیک ببینمش!
- ۲.۵k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط