چرا رفتی چرا من بی قرارم

چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم،
به سر، سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟

نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بیقرارست؟

نگفتم با لبان بسته خویش
به تو راز درون خسته خویش؟

خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟

اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟

کنار خانه ما کوهسارست:
ز دیدار رقیبان برکنارست

چو شمع مهر خاموشی گزیند،
شب اندر وی به آرامی نشیند

ز ماه و پرتو سیمینه او
حریری اوفتد بر سینه او

نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست،
پر از عطر شقایقهای خودروست

بیا با هم شبی آنجا سرآریم،
دمار از جان دوریها برآریم

خیالت گرچه عمری یار من بود،
امیدت گرچه در پندار من بود،

بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده

دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن

بیا دنیا دو روزی بیشتر نیست؛
پی ِ فرداش فردای دگر نیست

بیا، اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند

اگر یک دم شرابی میچشانند،
خمارآلوده عمری مینشانند

درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زانان کسی را

تو هم هر چند مهر بی غروبی،
به بی مهری گواهت این که خوبی

گذشتم من ز سودای وصالت،
مرا تنها رها کن با خیالت

سیمین بهبهانی
دیدگاه ها (۶۶)

اینهم تعبیر من از لحظه ها..یک زمانهایی را میشناسم که دلت میخ...

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببردمی تواند خبر از مصر به کن...

ﻧﺒﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﻝﻧﺒﺴﺘﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻝﭼﻮ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﻣﻮﺝﺭﻫﺎ ﺭﻫﺎ...

.همین چند روز پیشفکر می کردممی توانم عاشقکسی شبیه تو شوماز ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط