شبی تنها

شبی تنها

میان موجی از احساس

نوشتم قصه ای زیبا

ز شبهای غم و باران

نوشتم خاطراتم را

به روی لوحی از احساس

به یاد روز بارانی

به یاد لحظه ی آخر

به یاد آن نگاه گرم و شیرینت

شبی تا صبح لرزیدم

قدمهایت به یادم هست

و اما در کنار تو

قدمهایم که گویی در سرای نور

زمین را لمس میکردند

و من دور از تمام این جدایی ها

برایت گریه میکردم
دیدگاه ها (۲)

👌 👌

هیـــــــچ چیـــــــزلذتـــــــ بخش تر از این نیستڪه یڪ نفــ...

باز باران با ترانهگریه هایم بی بهانهمی خورد بر سقف قلبمباورت...

هر آدمی توی زندگییک نفر به خصوص را میخواهد...یک نفر که بی قی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط