زیاد ترسناک نیست ولی اگه جنبه داری بخون..:||
زیاد ترسناک نیست ولی اگه جنبه داری بخون..:||
خودم اینا رو خیلی دوست دارم...♡~
در تمام زمانی که توی این خونه زندگی کردم
حاظرم قسم بخورم بیشتر از درهایی که باز کردم،در بستم ...
***
دخترم نمیذاره بخوابم چون با گریه های وقت و بی وقتش کلافم کرده.من حتی رفتم سر قبرش و بهش گفتم که تمومش کنه اما بی فایده بود.
***
بعد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش...
***
داداشی بیا بریم شنا،پاشو،پاشو دیگه!
طه بزار بخوابم دیگه،حالا ظهر می ریم شنا،الان هوا تاریکه.
ولی من تو روز که اینجا نیستم.
بعد یادم اومد برادرم یه ماه پیش تو استخر خونمون غرق شده بود!
ناگهان پاشدم،هیچکس اطافم نبود،و وسایل شنا طه کف اتاقم پخش بود!
***
با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!
***
با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...
روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!
***
من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...
فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...
***
هیچ چیز مث خنده یه نوزاد زیبا نیست...
مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و تو خونه تنها باشی...
***
یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...
ولی منکه تنها زندگی میکنم!
#داستان_های_ترسناک_کوتاه
خودم اینا رو خیلی دوست دارم...♡~
در تمام زمانی که توی این خونه زندگی کردم
حاظرم قسم بخورم بیشتر از درهایی که باز کردم،در بستم ...
***
دخترم نمیذاره بخوابم چون با گریه های وقت و بی وقتش کلافم کرده.من حتی رفتم سر قبرش و بهش گفتم که تمومش کنه اما بی فایده بود.
***
بعد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش...
***
داداشی بیا بریم شنا،پاشو،پاشو دیگه!
طه بزار بخوابم دیگه،حالا ظهر می ریم شنا،الان هوا تاریکه.
ولی من تو روز که اینجا نیستم.
بعد یادم اومد برادرم یه ماه پیش تو استخر خونمون غرق شده بود!
ناگهان پاشدم،هیچکس اطافم نبود،و وسایل شنا طه کف اتاقم پخش بود!
***
با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!
***
با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...
روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!
***
من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...
فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...
***
هیچ چیز مث خنده یه نوزاد زیبا نیست...
مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و تو خونه تنها باشی...
***
یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...
ولی منکه تنها زندگی میکنم!
#داستان_های_ترسناک_کوتاه
۳.۱k
۲۶ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.