.
.
میمیری و درها به روت بستهس
میمیرم و راه فراری نیست
این شهرو میبخشی و میبخشم
از هیچکس هیچ انتظاری نیست
از کوچهها آهسته رد میشم
خالیِ از هر حسّ و احساسم
اونقد غریبهن آدما، انگار
غیر از تو هیچکس رو نمیشناسم
عمریه که اسم اتاق ما
یا انفرادی یا که تابوته
هر روز با تردید میتابه
آزادی خورشید، مشروطه
هر کس که حرف مهربونی زد
توو دستای سردش تفنگی داشت
این داستانِ تلخِ نسلی بود
که آرزوهای قشنگی داشت
.
#سید_مهدی_موسوی
میمیری و درها به روت بستهس
میمیرم و راه فراری نیست
این شهرو میبخشی و میبخشم
از هیچکس هیچ انتظاری نیست
از کوچهها آهسته رد میشم
خالیِ از هر حسّ و احساسم
اونقد غریبهن آدما، انگار
غیر از تو هیچکس رو نمیشناسم
عمریه که اسم اتاق ما
یا انفرادی یا که تابوته
هر روز با تردید میتابه
آزادی خورشید، مشروطه
هر کس که حرف مهربونی زد
توو دستای سردش تفنگی داشت
این داستانِ تلخِ نسلی بود
که آرزوهای قشنگی داشت
.
#سید_مهدی_موسوی
۱.۲k
۲۸ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.