پارت اخر
پارت اخر
وقتی دخترش بودی و روی نمراتت حساس بود
جونگکوک:کمک کنید حال دخترم خوب نیست (داد)
که پرستار ها اومدن و گذاشتنش روی تخت و بردنش توی اتاق جونگکوک همینطور بی قراری میکرد و اعصابش خراب بود و حالش بد بود که جیا اومد
جیا:حالش چطوره چیشده(گریه)
جونگکوک:نمیدونم نگران نباش خوب میشه
جیا: نگه بچم چندسالشه که اینهمه اذیت میشه
که حین حرف زدن بودن که دکتر اومد بیرون
جونگکوک: دکتر چیشد
دکتر:خوشبختانه خطر رفع شده ولی چون ضربات زیادی به شکمشون وارد شده و توی عادت ماهیانه هم بوده خونریزی شدیدی دارن که باید توی بیمارستان بمونن تا حالشون خوب بشه و خب باید یچیز رو حتما بدونین
جونگکوک:چی
دکتر:راستش دخترتون مشکل قلبی دارن و نباید زیاد ناراحتی و استرس بهشون وارد بشه چون میتونه به قیمت جونشون تموم بشه
جونگکوک:الان میتونم ببینمش
دکتر:اوه البته
جونگکوک:ممنون
و دکتر سری تکون داد و رفت که جونگکوک وارد اتاق شد که دید دختر کوچولوش چطور بیجون روی تخت افتاده رفت و کنارش نشست
جونگکوک:دخترم بابایی و میبخشی من اشتباه کردم ازت خواهش میکنم منو ببخش(گریه)
هایون:با..با(بیحال)
جونگکوک:دختر...دخترم
هایون:معلومه که میبخشم خب به هرحال هرکسی عصبی میشه توهم منو ببخش
جونگکوک:دخترم تو برای من با ارزش ترینی خودت برام مهمی نمره برای من مهم نیست
هایون:دوست دارم بابا
جونگکوک:من بیشتر دخترم
وبه خوبی و خوشی زندگی کردن و اون معلمه به زندان رفت و بعدش هایون صاحب یه برادرشد و همه به خوبی و خوشی درکنار هم زندگی کردن 🫰🏻❤️
پایان:))
وقتی دخترش بودی و روی نمراتت حساس بود
جونگکوک:کمک کنید حال دخترم خوب نیست (داد)
که پرستار ها اومدن و گذاشتنش روی تخت و بردنش توی اتاق جونگکوک همینطور بی قراری میکرد و اعصابش خراب بود و حالش بد بود که جیا اومد
جیا:حالش چطوره چیشده(گریه)
جونگکوک:نمیدونم نگران نباش خوب میشه
جیا: نگه بچم چندسالشه که اینهمه اذیت میشه
که حین حرف زدن بودن که دکتر اومد بیرون
جونگکوک: دکتر چیشد
دکتر:خوشبختانه خطر رفع شده ولی چون ضربات زیادی به شکمشون وارد شده و توی عادت ماهیانه هم بوده خونریزی شدیدی دارن که باید توی بیمارستان بمونن تا حالشون خوب بشه و خب باید یچیز رو حتما بدونین
جونگکوک:چی
دکتر:راستش دخترتون مشکل قلبی دارن و نباید زیاد ناراحتی و استرس بهشون وارد بشه چون میتونه به قیمت جونشون تموم بشه
جونگکوک:الان میتونم ببینمش
دکتر:اوه البته
جونگکوک:ممنون
و دکتر سری تکون داد و رفت که جونگکوک وارد اتاق شد که دید دختر کوچولوش چطور بیجون روی تخت افتاده رفت و کنارش نشست
جونگکوک:دخترم بابایی و میبخشی من اشتباه کردم ازت خواهش میکنم منو ببخش(گریه)
هایون:با..با(بیحال)
جونگکوک:دختر...دخترم
هایون:معلومه که میبخشم خب به هرحال هرکسی عصبی میشه توهم منو ببخش
جونگکوک:دخترم تو برای من با ارزش ترینی خودت برام مهمی نمره برای من مهم نیست
هایون:دوست دارم بابا
جونگکوک:من بیشتر دخترم
وبه خوبی و خوشی زندگی کردن و اون معلمه به زندان رفت و بعدش هایون صاحب یه برادرشد و همه به خوبی و خوشی درکنار هم زندگی کردن 🫰🏻❤️
پایان:))
۲.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.