گمشده من/پارت۸
(دکو) :
/میخوام باهات حرف بزنم/باکوگو برگشت سمت من و سرش رو انداخت پایین. /آلمایت خوش اومدی/
(آلمایت) :
/اعع..... میدوریای جوان.. حالت خوبه؟ /
(کیریشیما) :
/هوی بچه ها بیاید ما بریم بیرون بالاخره باید به کارامون برسیم/همه ی بچه ها سرشون رو تکون دادن و پشت من راه افتادن.. دستم رو به شونه یباکوگو که کنار در وایساده بود زدم/میتونی.. بهت ایمان دارم/و با همه ی بچه ها خارج شدیم.
(دکو) :
/همه ی انگشتا و دستام شکستن. قراره چیکار کنم؟ اینجوری نمیتونم از آل فور وان استفاده کنم/
__سکوت__
(دکو) :
/یه لحظه صبر کن، من پا دارم!! /
«واکنش آلمایت به روایت اسلاید دو»
(باکوگو) :
«با یه حالت بلند و با بغض»/برای چی گفتی اینجا بمونم؟؟ /
__دکو و آلمایت به باکوگو که سرش رو به پایین بود نگاه کردند__
(دکو) :
/راستش... میخواستم بگم.. که... ممنونم که ازم در برابر تووایس محافظت کردی تو واقعا یه قهرمانی ، گرچه الان اون ماده ی سمی توی بدنمه ولی مطمعنم حالم بهتره میشه پس.... /
(باکوگو) :
/کی بهت گفته؟؟ /«بلند، بغض دار»
(دکو) :
/کیریشیما برام تعریف کرد چه اتفاقی افتاده و اینکه در طول این مدت چقدر بهم ریختی..... میخواستم ازت در این حین عذر خواهی هم کنم... /
(آیزاوا) :
درو سریع باز کردم/آلمایت!!! اینجایی؟؟ /
__همه با یه قیافه خنگ طور به آیزاوا که در رو کوبوند تو صورت باکوگوی بدبخت نگاه میکنند__
(آیزاوا) :
/ معذرت میخوام باکوگو حواسم نبود.... صبر کن.... تو... تو داری گریه میکنی؟ /
خب حمایت؟ نظر؟
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.