وقتی خیانت کرد و…
وقتی خیانت کرد و…
P4
پاهاش رو روی پدال گاز فشار داد..اونقدر استرس و عجله داشت که حتی به افراد و ماشین های رو به روش توجهی نمیکرد..فقط به این فکر بود که ا.ت بلایی سر خودش نیاره…
اونقدر پشیمون بود که حتی نمیدونست باید چیکار کنه تا ا.ت اون رو ببخشه..
رسید و فورا از ماشین پیاده شد..با عجله سمت در رفت و بازش کرد..
ته: ا.ت(داد)ا.تی کجایی؟(آروم.بغض)میخوام بیام بالا پس لطفا در و قفل نکن..م..من متوجه کار اشتباهم شدم..فقط امیدوارم من رو ببخشی فرشته کوچولوم..
به در اتاق مشترکشون رسید..دعا دعا میکرد که با صحنه بدی مواجه نشه ..در و باز کرد!
قلبش رو احساس نمیکرد!
پاهاش سست شد و افتاد روی زمین..
همینطور به رو به روش خیره شده بود…
ا.ت،،آویزون شده از طناب نسبتا کلف و محکم شده!
هق هقای مردونش بلند شد..کل اتاق رو فرا گرفته بود…
فهمید که با دختر کوچولوش چیکار کرده..پشت سرهم با صدای بلند به خودش فحش میداد و لعنت میفرستاد!
فهمید که معشوقه اش لباس مورد علاقه ته رو پوشیده..فهمید که لاک موردعلاقش رو زده..فهمید که اون حلقه رو گذاشته..دید که آرایش نکرده چون ته دلش نمیخواست ا.ت به چشم بقیه بیاد و میخواست فقط مال خودش باشه..
بلند شد و سمتش رفت..
ا.ت رو از اون طناب فا*کی بیرون آورد و روی تخت مشترکشون قرارش داد..پشتش دراز کشید و محکم برای آخرین بار به آغوش گرفتش..صورت و بدن سردش رو میبوسید..با خودش میگفت کاش زودتر از اینا این کار هارو انجام میداد!
در خونه رو از عجله زیاد باز گذاشته بود..صدای پاهای کسی رو گرفت که با عجله به سمت اتاق میومد
-ت..تهیونگ…چرا سریع از شرکت زدی بیرون پسر؟کسایی که برای جلسه از ژاپن اومده بودن این دیدار رو لغو کردن!!…چرا حرف نمیزنی لعنتی؟
داشت اشک میریخت اما حالا با صدای بلند..یونجون تعجب کرده بود،تا به حال گریه ی کیم تهیونگ رو ندیده بود..سمتش رفت که با جسم بی جون ا.ت مواجه شد
یونجون: اون که خوابیده..چرا گریه میکنی پسر؟
ته نگاهی به بالا سرش انداخت..
یونجون نگاهش رو دنبال کرد و با دیدن اون طناب زبونش بند اومد..
ته: کاش فقط یه خواب ساده بود یونجونا(آروم.بی حال)
یونجون: ا…ا…اون چیه ته؟؟ا.ت؟!ا.ت خودکشی کر..
ته: نه..نه..نه(داد)فرشته ی من فقط خوابیده (گریه)اره..اون فقط خوابیده!
P4
پاهاش رو روی پدال گاز فشار داد..اونقدر استرس و عجله داشت که حتی به افراد و ماشین های رو به روش توجهی نمیکرد..فقط به این فکر بود که ا.ت بلایی سر خودش نیاره…
اونقدر پشیمون بود که حتی نمیدونست باید چیکار کنه تا ا.ت اون رو ببخشه..
رسید و فورا از ماشین پیاده شد..با عجله سمت در رفت و بازش کرد..
ته: ا.ت(داد)ا.تی کجایی؟(آروم.بغض)میخوام بیام بالا پس لطفا در و قفل نکن..م..من متوجه کار اشتباهم شدم..فقط امیدوارم من رو ببخشی فرشته کوچولوم..
به در اتاق مشترکشون رسید..دعا دعا میکرد که با صحنه بدی مواجه نشه ..در و باز کرد!
قلبش رو احساس نمیکرد!
پاهاش سست شد و افتاد روی زمین..
همینطور به رو به روش خیره شده بود…
ا.ت،،آویزون شده از طناب نسبتا کلف و محکم شده!
هق هقای مردونش بلند شد..کل اتاق رو فرا گرفته بود…
فهمید که با دختر کوچولوش چیکار کرده..پشت سرهم با صدای بلند به خودش فحش میداد و لعنت میفرستاد!
فهمید که معشوقه اش لباس مورد علاقه ته رو پوشیده..فهمید که لاک موردعلاقش رو زده..فهمید که اون حلقه رو گذاشته..دید که آرایش نکرده چون ته دلش نمیخواست ا.ت به چشم بقیه بیاد و میخواست فقط مال خودش باشه..
بلند شد و سمتش رفت..
ا.ت رو از اون طناب فا*کی بیرون آورد و روی تخت مشترکشون قرارش داد..پشتش دراز کشید و محکم برای آخرین بار به آغوش گرفتش..صورت و بدن سردش رو میبوسید..با خودش میگفت کاش زودتر از اینا این کار هارو انجام میداد!
در خونه رو از عجله زیاد باز گذاشته بود..صدای پاهای کسی رو گرفت که با عجله به سمت اتاق میومد
-ت..تهیونگ…چرا سریع از شرکت زدی بیرون پسر؟کسایی که برای جلسه از ژاپن اومده بودن این دیدار رو لغو کردن!!…چرا حرف نمیزنی لعنتی؟
داشت اشک میریخت اما حالا با صدای بلند..یونجون تعجب کرده بود،تا به حال گریه ی کیم تهیونگ رو ندیده بود..سمتش رفت که با جسم بی جون ا.ت مواجه شد
یونجون: اون که خوابیده..چرا گریه میکنی پسر؟
ته نگاهی به بالا سرش انداخت..
یونجون نگاهش رو دنبال کرد و با دیدن اون طناب زبونش بند اومد..
ته: کاش فقط یه خواب ساده بود یونجونا(آروم.بی حال)
یونجون: ا…ا…اون چیه ته؟؟ا.ت؟!ا.ت خودکشی کر..
ته: نه..نه..نه(داد)فرشته ی من فقط خوابیده (گریه)اره..اون فقط خوابیده!
۱.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۳