کاش روزی چشم هایمان را باز کنیم
کاش روزی چشمهایمان را باز کنیم
ببینیم همه اینها خواب بوده کابوس بوده؛
ببینیم بختمان سفید است و از جنگ هیچ خبری نیست
و افتادیم وسط خانهای قدیمی
و مادر دارد گلدانهای شمعدانی را آب میدهد
و هندوانهای وسط حوض فیروزهای شناور است...
و ما با دوچرخه دور تا دور حیاط را گز میکنیم
و بابا از میان پنج دری چوبی داد میزند نیفتید داخل حوض...
پنجشنبه باشد ما از مدرسه بدو بدو بیاییم
و همه جمع شویم دورهمی خانه مادربزرگ جانمان
ودلهامان خالی شود از هر چه بغض و کینه و خشم هست
و بعد مثل همان روزها زیاد دوست بداریم زیاد بخندیم
و خنده هامان برسد تا خود خدا...
.
دلم کمی قدیم میخواهد
ببینیم همه اینها خواب بوده کابوس بوده؛
ببینیم بختمان سفید است و از جنگ هیچ خبری نیست
و افتادیم وسط خانهای قدیمی
و مادر دارد گلدانهای شمعدانی را آب میدهد
و هندوانهای وسط حوض فیروزهای شناور است...
و ما با دوچرخه دور تا دور حیاط را گز میکنیم
و بابا از میان پنج دری چوبی داد میزند نیفتید داخل حوض...
پنجشنبه باشد ما از مدرسه بدو بدو بیاییم
و همه جمع شویم دورهمی خانه مادربزرگ جانمان
ودلهامان خالی شود از هر چه بغض و کینه و خشم هست
و بعد مثل همان روزها زیاد دوست بداریم زیاد بخندیم
و خنده هامان برسد تا خود خدا...
.
دلم کمی قدیم میخواهد
۱۹.۰k
۲۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.