ارزو پارت ۵
ارزو پارت ۵
ا.ت ویو
_باشه دارم میرم
باز میخواد باهام چیکار کنه واقعا خسته شدم از این اوضاع (قیافه ناراحت کیوت دیگه خودتون فهمیدین دیگ گردنشو به پشت انداخت پایین قیافه کیوت گرفت تصور کنین🔪)
کم کم رسیدم که دیدم اون یا رو اونجاست ساکت رفتم جلوش وایستادم
تو که برام سودی نداشتی...ولی میخوام کار با اصلحه یاد بگیری کمکمون کنی فهمیدی؟؟(داد)
_چ..چی؟؟ب..باشه
از الان تا ساعت ۱ باید باید تمرین کنی
_کی بهم یاد بده من که یاد ندارم 🙂
خودم ولی من ۱۰ دقیقه اینجام بعد میرم
_باشه
من چطوری کار با تفنگ یاد بگیرم
نکنه میخواد کسیو بکشم
_من نمیخوام کسیو بکشم
+ مگ به حرف تویه؟؟؟
_ن..نه
پس حرف نباشه
ویو جیسونگ
دختره پروووو اومده واسه من تعیین تکلیف میکنه راستی اون هنوز اسم منو نمیدونه؟؟
+ هی تو اسمم جیسونگه هان جیسونگ
_باشه
تو چرا دیگه زبونت نمیگیره؟؟؟
_ن..نمیدونم
فکر کنم ترسش ریخته نه نباید اینطوری شه باید بترسه براش جهنم شه
+ سون جهههه تفنگ رو بیار
&چشم
ا.ت ویو
نه نه نیار
خب خب تفنگ رسید
_بده به من
نه نه نه من باید پشتت وایستم یه لحظه دیدی تیر خورد به من (پوزخند)
ایششش این الان به من تیکه انداخت؟
این اصلحه چقدر سنگینه
+ هنوز بلد نیست چطوری اصلحه تو دستش بگیره
هان از پشت دست ا.ت و اصلحه رو گرفت
+ اینجوری تفنگ رو بگیر بالا روی حدفت بگیر بعد بزن
_باشع
ا.ت تونست تیرو دقیق بزنه به هدفش
ا.ت که از خودش مطمئن شد از زیر دست های جیسونگ اومد بیرون تفنگشو سمت جیسونگ گرفت ا.ت زد به جیسونگ
+ اخ لعنتی (خنده)
جیسونگ لباسشو در آورد زیر لباسش یه حفاظبود که تیر نمیرفت تو بدنش
+ هه دیدی چی شد (خنده)حالا به کار خودت برس
عایشسسسس چرا اینطوری شد
_م..من بیانهه (همون ببخشید)
+ فایدش چیه؟؟
ا.ت دوباره برگشت سر تمرینش
(ساعت یک شب)
دیگه کم کم داشتم بیهوش میشدم چون دیشب هم نتونستم کامل بخوابم
ا.ت کم کم داشت غش میکرد که سون جه اومد گرفتش
&خانم ا.ت خوبین ؟؟
_چ..چی؟ نه باید استراحت کنم
& باشه شما استراحت کن من با آقا صحبت میکنم
رفتم تو اتاقم که اون سون که دوباره اومد
_چیشده
&بیاین غذا بخورین همه خوردن فقطشما موندین
_باشه
_عممم غذا چیه؟؟
&دوکبوکی
_اها
داشتم غذا میخوردم که سون جه صحبت کرد
& از یونجی چه خبر
_ چی تو یونجی رو میشناسی؟؟
&اره پسر عموشم
_ چرا یونجی چیزی بهم نگفته بود بعد که آزاد شدم باید برم بهش بگم
& چی نه
_ برچی
& خب م..من
_تو وی؟؟
& عاشقشم
_چه بهتر بهش میگم
&هوفف نه
_ آها چون جزو مافیایی اون
&اره باعث میشه دیگه دوسم نداشته باشه
_ او
& خب غذات تموم شد برو بخواب
_ باشه رفتم
من کم کم خوابم برد
چی اینجا کجاست
انگار یه مهمونیه یه آقایی داشت نزدیک میشد
_ آقا اینجا کجاست...آقا اقا
چرا جواب نداد من دیده نمیشم. بغیش توکامنت
ا.ت ویو
_باشه دارم میرم
باز میخواد باهام چیکار کنه واقعا خسته شدم از این اوضاع (قیافه ناراحت کیوت دیگه خودتون فهمیدین دیگ گردنشو به پشت انداخت پایین قیافه کیوت گرفت تصور کنین🔪)
کم کم رسیدم که دیدم اون یا رو اونجاست ساکت رفتم جلوش وایستادم
تو که برام سودی نداشتی...ولی میخوام کار با اصلحه یاد بگیری کمکمون کنی فهمیدی؟؟(داد)
_چ..چی؟؟ب..باشه
از الان تا ساعت ۱ باید باید تمرین کنی
_کی بهم یاد بده من که یاد ندارم 🙂
خودم ولی من ۱۰ دقیقه اینجام بعد میرم
_باشه
من چطوری کار با تفنگ یاد بگیرم
نکنه میخواد کسیو بکشم
_من نمیخوام کسیو بکشم
+ مگ به حرف تویه؟؟؟
_ن..نه
پس حرف نباشه
ویو جیسونگ
دختره پروووو اومده واسه من تعیین تکلیف میکنه راستی اون هنوز اسم منو نمیدونه؟؟
+ هی تو اسمم جیسونگه هان جیسونگ
_باشه
تو چرا دیگه زبونت نمیگیره؟؟؟
_ن..نمیدونم
فکر کنم ترسش ریخته نه نباید اینطوری شه باید بترسه براش جهنم شه
+ سون جهههه تفنگ رو بیار
&چشم
ا.ت ویو
نه نه نیار
خب خب تفنگ رسید
_بده به من
نه نه نه من باید پشتت وایستم یه لحظه دیدی تیر خورد به من (پوزخند)
ایششش این الان به من تیکه انداخت؟
این اصلحه چقدر سنگینه
+ هنوز بلد نیست چطوری اصلحه تو دستش بگیره
هان از پشت دست ا.ت و اصلحه رو گرفت
+ اینجوری تفنگ رو بگیر بالا روی حدفت بگیر بعد بزن
_باشع
ا.ت تونست تیرو دقیق بزنه به هدفش
ا.ت که از خودش مطمئن شد از زیر دست های جیسونگ اومد بیرون تفنگشو سمت جیسونگ گرفت ا.ت زد به جیسونگ
+ اخ لعنتی (خنده)
جیسونگ لباسشو در آورد زیر لباسش یه حفاظبود که تیر نمیرفت تو بدنش
+ هه دیدی چی شد (خنده)حالا به کار خودت برس
عایشسسسس چرا اینطوری شد
_م..من بیانهه (همون ببخشید)
+ فایدش چیه؟؟
ا.ت دوباره برگشت سر تمرینش
(ساعت یک شب)
دیگه کم کم داشتم بیهوش میشدم چون دیشب هم نتونستم کامل بخوابم
ا.ت کم کم داشت غش میکرد که سون جه اومد گرفتش
&خانم ا.ت خوبین ؟؟
_چ..چی؟ نه باید استراحت کنم
& باشه شما استراحت کن من با آقا صحبت میکنم
رفتم تو اتاقم که اون سون که دوباره اومد
_چیشده
&بیاین غذا بخورین همه خوردن فقطشما موندین
_باشه
_عممم غذا چیه؟؟
&دوکبوکی
_اها
داشتم غذا میخوردم که سون جه صحبت کرد
& از یونجی چه خبر
_ چی تو یونجی رو میشناسی؟؟
&اره پسر عموشم
_ چرا یونجی چیزی بهم نگفته بود بعد که آزاد شدم باید برم بهش بگم
& چی نه
_ برچی
& خب م..من
_تو وی؟؟
& عاشقشم
_چه بهتر بهش میگم
&هوفف نه
_ آها چون جزو مافیایی اون
&اره باعث میشه دیگه دوسم نداشته باشه
_ او
& خب غذات تموم شد برو بخواب
_ باشه رفتم
من کم کم خوابم برد
چی اینجا کجاست
انگار یه مهمونیه یه آقایی داشت نزدیک میشد
_ آقا اینجا کجاست...آقا اقا
چرا جواب نداد من دیده نمیشم. بغیش توکامنت
۳.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.