Monster in the forest
Monster in the forest
فصل ۲ پارت ۴۰
(یه ساعت بعد)
تهیونگ: متاسفم ولی من امروز نمیتونم کمکی توی جمع کردن چادرا بکنم
نامجون: دقیقا به چه دلیل؟
تهیونگ: چون کمر درد دارم🙂
نامجون: 😑
تهیونگ: 😐
نامجون: تو شکر میخوری بلند شو بینم!
تهیونگ: به جان خدا بیامرز مادر بزرگم که نمیتونم🥺
نامجون:*بال وِی را میگیرد و با خود بر سر زمین میکشد* زر اضافی نزن بدو بیا
تهیونگ: آاااااای غلط کردم خودم میام ولم کنننن
نامجون:*ولش میکنه*
تهیونگ:*بدبخت میوفته زمین*
جین:*در حال کمک کردن به جونگ کوک در جمع کردن چادر کوچیکه* آااااااااااااای..... *سقوط بر روی زمین*
جونگ کوک: یا خدا هیونگ جه بلایی سرت اومد؟!
جین: آاااااخ پام گرفت!!!
جیمین: یا هفت جد بنگتن...*عربده*جین هیونگ پاش گرفته ا.ت رو خبر کنین!!!
تهیونگ: ا.ت بدبخت شده دکترمون😐
جین: بابا چرا برین ا.ت رو خبر کنین خوب شدم اصن
جیمین: عه خو چرا زودتر نگفتی؟
جین: چون دقیقا همین الان خوب شد
تهیونگ: اصن ا.ت میومد مثلا میخواست چیکار کنه؟😐
جین: همینو بگو😐
همگی:*روشونو برمیگردونن*
جین:*لبخند*به به ا.ت خانم اومدی؟
ا.ت:*خنده کوچولو* حالتون خوبه؟
همگی: بهله
ا.ت: خب خوبه...چون مرخصیتون تموم شده بهتون خوش گذشت؟😐
جیمین: مثلا اینو نمیگفتی کهیر میزدی؟😑
ا.ت:*لبخند دندون نما* آره!
جیمین:*سعی در نگه داشتن لبخند روشو برمیگردونه* خیلی بدجنسی!
ا.ت: تو هم خیلی کیوتی!
جیمین:*با یه دست علامت قلب نشون میده*
یونگی:*میاد پیششون* کارتون تموم شد؟
جین:*از روی زمین بلند میشه* آره...بیاین بریم
(ساعت ها بعد_توی جنگل_)
تهیونگ: یه دیقه وایسین..
همگی:*وایمیسن*
نامجون: مطمئنی داریم راه درستی رو میریم؟
تهیونگ: اوهوم..
ا.ت: پس چیشده؟
تهیونگ: من خیلی وقته برنگشتم اینجا...تا الان مطمئنم راهمونو درست اومدیم ولی یکم نیاز به فکر دارم یه لحظه وایسین ببینم..
جین:.....فکر کنم باید از سمت چپ بریم..
جیمین: قدرتت میتونه جای یه درخت رو هم ردیابی کنه؟
جین: نه...فقط الان احساس کردم ممکنه به چیزی نزدیک شده باشیم
تهیونگ: خب...منم همینطور فکر میکنم...از سمت چپ میریم
همگی:*میرن دنبالش*
این پارت کمتر است🙂🔪
باورم نمیشه...قسمت ۴۰ شده و یعنی پارت بعدی میشه فصل ۳ ◉_◉
در تمام طول عمرم هیییچ فیکی نخوندم که ۳ فصل باشه😐 بنظرم خیلی زیاد شده احساس میکنم خوب نیست😔
فصل ۲ پارت ۴۰
(یه ساعت بعد)
تهیونگ: متاسفم ولی من امروز نمیتونم کمکی توی جمع کردن چادرا بکنم
نامجون: دقیقا به چه دلیل؟
تهیونگ: چون کمر درد دارم🙂
نامجون: 😑
تهیونگ: 😐
نامجون: تو شکر میخوری بلند شو بینم!
تهیونگ: به جان خدا بیامرز مادر بزرگم که نمیتونم🥺
نامجون:*بال وِی را میگیرد و با خود بر سر زمین میکشد* زر اضافی نزن بدو بیا
تهیونگ: آاااااای غلط کردم خودم میام ولم کنننن
نامجون:*ولش میکنه*
تهیونگ:*بدبخت میوفته زمین*
جین:*در حال کمک کردن به جونگ کوک در جمع کردن چادر کوچیکه* آااااااااااااای..... *سقوط بر روی زمین*
جونگ کوک: یا خدا هیونگ جه بلایی سرت اومد؟!
جین: آاااااخ پام گرفت!!!
جیمین: یا هفت جد بنگتن...*عربده*جین هیونگ پاش گرفته ا.ت رو خبر کنین!!!
تهیونگ: ا.ت بدبخت شده دکترمون😐
جین: بابا چرا برین ا.ت رو خبر کنین خوب شدم اصن
جیمین: عه خو چرا زودتر نگفتی؟
جین: چون دقیقا همین الان خوب شد
تهیونگ: اصن ا.ت میومد مثلا میخواست چیکار کنه؟😐
جین: همینو بگو😐
همگی:*روشونو برمیگردونن*
جین:*لبخند*به به ا.ت خانم اومدی؟
ا.ت:*خنده کوچولو* حالتون خوبه؟
همگی: بهله
ا.ت: خب خوبه...چون مرخصیتون تموم شده بهتون خوش گذشت؟😐
جیمین: مثلا اینو نمیگفتی کهیر میزدی؟😑
ا.ت:*لبخند دندون نما* آره!
جیمین:*سعی در نگه داشتن لبخند روشو برمیگردونه* خیلی بدجنسی!
ا.ت: تو هم خیلی کیوتی!
جیمین:*با یه دست علامت قلب نشون میده*
یونگی:*میاد پیششون* کارتون تموم شد؟
جین:*از روی زمین بلند میشه* آره...بیاین بریم
(ساعت ها بعد_توی جنگل_)
تهیونگ: یه دیقه وایسین..
همگی:*وایمیسن*
نامجون: مطمئنی داریم راه درستی رو میریم؟
تهیونگ: اوهوم..
ا.ت: پس چیشده؟
تهیونگ: من خیلی وقته برنگشتم اینجا...تا الان مطمئنم راهمونو درست اومدیم ولی یکم نیاز به فکر دارم یه لحظه وایسین ببینم..
جین:.....فکر کنم باید از سمت چپ بریم..
جیمین: قدرتت میتونه جای یه درخت رو هم ردیابی کنه؟
جین: نه...فقط الان احساس کردم ممکنه به چیزی نزدیک شده باشیم
تهیونگ: خب...منم همینطور فکر میکنم...از سمت چپ میریم
همگی:*میرن دنبالش*
این پارت کمتر است🙂🔪
باورم نمیشه...قسمت ۴۰ شده و یعنی پارت بعدی میشه فصل ۳ ◉_◉
در تمام طول عمرم هیییچ فیکی نخوندم که ۳ فصل باشه😐 بنظرم خیلی زیاد شده احساس میکنم خوب نیست😔
۹.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.