پارت چهارم رمان ماه عسل 🌙
پارت چهارم رمان ماه عسل 🌙
هم بخاطر نور لامپ اتاقم و سوزان
وبالبی خنده جلوی در می بینم که
می گه: سلام سحر بخیر دخترم
خواستم بیدارت بکنم که پاشی
سحری بخوری؛ شاید بخوای روزه
بگیری؛ من که نمی دونم چه جور
دختری بودی؛ شاید اهل روزه
باشی؛ فکر کردم بیدارت نکنم ـ
گناهت می یوفته گردن من٠
از تخت بلند می شم؛ کتابمو از
چهره خودم بر می دارم و روی
تخت می ذارم؛ سوزان و تماشا
می کنم؛ مثلا من تاب و شلوار
پوشیده اما تنگ؛ اندام خوش تیپی
داره و جالب ٠
از سوزان می پرسم: چه جوری
روزه می گیرم؛ روزه یعنی چی؟
سوزان متحیر به من خیره
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#ادبیات می نویسم#شعر#داستان طولانی#
هم بخاطر نور لامپ اتاقم و سوزان
وبالبی خنده جلوی در می بینم که
می گه: سلام سحر بخیر دخترم
خواستم بیدارت بکنم که پاشی
سحری بخوری؛ شاید بخوای روزه
بگیری؛ من که نمی دونم چه جور
دختری بودی؛ شاید اهل روزه
باشی؛ فکر کردم بیدارت نکنم ـ
گناهت می یوفته گردن من٠
از تخت بلند می شم؛ کتابمو از
چهره خودم بر می دارم و روی
تخت می ذارم؛ سوزان و تماشا
می کنم؛ مثلا من تاب و شلوار
پوشیده اما تنگ؛ اندام خوش تیپی
داره و جالب ٠
از سوزان می پرسم: چه جوری
روزه می گیرم؛ روزه یعنی چی؟
سوزان متحیر به من خیره
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#ادبیات می نویسم#شعر#داستان طولانی#
۳.۹k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.