"دختر گرگی" پارت ۱۹
تهیونگ خیلی نگرانم شد و به راننده گفت نگه داره منم گفتم نع خوبم وخون رو پاک کردم وقتی صورت نگران وی رو دیدم دلم براش غش رفت همینجوری تو خیابونا میرفتیم که دیدم ساعت ۱۲ هست رفتیم رستوران و سفارش دادیم که متوجه شدم دادش داره همراه یه دختر وارد رستوران شد باورم نمیشد واقعا داره قرار میزاره به تهیونگ نشون دادم اونم گفت ولش کن بزار اونم یه روز خوش داشته باشه
وقتی نگاش کردم یاد حرف دکتر افتادم :تو فرارهای گرگ عظم بشی....
میترسیدم نکنه چون ضعیفه خاله من رو به اون ترجیح داده باشع و من باعث بشم اون رهبر نشه، به من چه بابا ، ولی آخه
دیگه نگاشون نکردم و شروع کردم به غذاش خوردن که دیدم داداش اون دختر رو بوسید لحظه اول احساس بدی نسبت به دختره داشتم ولی وقتی دیدم دادش خوشحاله چیزی نگفتم تهیونگم اونا رو دید
_ خوب این نامردیه منم از بوسه میخوام
+ غذات رو بخور حرفه اضافه هم نباشه
_خوب من چه گناهی کردم منم دل دارم
+ بخور ببینم من ازم خون رفته حوصله بحث ندارم(با خنده😅)
_یعنی حالت بده من که گفتم بریم دکتر
+شوخی کردم بابا غذات رو بخور زود بریم
_عه ا/ت این شوخی چیه آدم دلش میریزه
+تو آدمی؟
_نیستم؟!
+تو فرشته ای
_(به قول خدمون تهیونگ قلبش اکلیلی شد)
+بخور تا از این قرمز تر نشدی فرشته
_(تهیونگ قرمز تر شد)
پایان ویو ا/ت
ویو تهیونگ
خوب امروز خیلی خوب بود تا وقتی که داداش ا/ت رو با یه دختر دیدیم من خیلی به عاشقانه هاشون حسودی کردم ا/ت هم یه زمانی با من اینجوری بود ولی الان احساس میکنم نسبت به قبل بهش چی میگن آها مغرور تر شده انگار نمیخواد باهام صمیمی بشه شاید فکر میکنه اگه وابسته ام بشه دوباره میزارم میرم ولی من کمکش میکنم باور کنه اومدم یه انسان ابدی تو زندگیش بشم
رفتم حساب کنم غذا رو که دیدم سه نفر با داداش ا/ت شروع میکنن به دعوا ا/ت که نتونست جلوی خودشو بگیر از جاش بلند شد و یکی از مرد ها رو حل داد سمت شیشه رستوران شیشه کاملا خورد شد رفتم سمت ا/ت که دستش رو بگیرم و آرامش کنم که حلم داد سمت صندلی
پایان ویو تهیونگ
ویو ا/ت
اونا داشتن داداشم رو میزدن خون جلو چشام رو گرفت انقدر عصبانی بودم که تهیونگ رو حل دادم خواستم برگردم و کمکش کنم که یک از مردا صندلی رو برداشت و بالا سرش برد که بهم ضربه بزنه که چشام زو بستم و ....
بابت غلط املایی متاسفم🤍
وقتی نگاش کردم یاد حرف دکتر افتادم :تو فرارهای گرگ عظم بشی....
میترسیدم نکنه چون ضعیفه خاله من رو به اون ترجیح داده باشع و من باعث بشم اون رهبر نشه، به من چه بابا ، ولی آخه
دیگه نگاشون نکردم و شروع کردم به غذاش خوردن که دیدم داداش اون دختر رو بوسید لحظه اول احساس بدی نسبت به دختره داشتم ولی وقتی دیدم دادش خوشحاله چیزی نگفتم تهیونگم اونا رو دید
_ خوب این نامردیه منم از بوسه میخوام
+ غذات رو بخور حرفه اضافه هم نباشه
_خوب من چه گناهی کردم منم دل دارم
+ بخور ببینم من ازم خون رفته حوصله بحث ندارم(با خنده😅)
_یعنی حالت بده من که گفتم بریم دکتر
+شوخی کردم بابا غذات رو بخور زود بریم
_عه ا/ت این شوخی چیه آدم دلش میریزه
+تو آدمی؟
_نیستم؟!
+تو فرشته ای
_(به قول خدمون تهیونگ قلبش اکلیلی شد)
+بخور تا از این قرمز تر نشدی فرشته
_(تهیونگ قرمز تر شد)
پایان ویو ا/ت
ویو تهیونگ
خوب امروز خیلی خوب بود تا وقتی که داداش ا/ت رو با یه دختر دیدیم من خیلی به عاشقانه هاشون حسودی کردم ا/ت هم یه زمانی با من اینجوری بود ولی الان احساس میکنم نسبت به قبل بهش چی میگن آها مغرور تر شده انگار نمیخواد باهام صمیمی بشه شاید فکر میکنه اگه وابسته ام بشه دوباره میزارم میرم ولی من کمکش میکنم باور کنه اومدم یه انسان ابدی تو زندگیش بشم
رفتم حساب کنم غذا رو که دیدم سه نفر با داداش ا/ت شروع میکنن به دعوا ا/ت که نتونست جلوی خودشو بگیر از جاش بلند شد و یکی از مرد ها رو حل داد سمت شیشه رستوران شیشه کاملا خورد شد رفتم سمت ا/ت که دستش رو بگیرم و آرامش کنم که حلم داد سمت صندلی
پایان ویو تهیونگ
ویو ا/ت
اونا داشتن داداشم رو میزدن خون جلو چشام رو گرفت انقدر عصبانی بودم که تهیونگ رو حل دادم خواستم برگردم و کمکش کنم که یک از مردا صندلی رو برداشت و بالا سرش برد که بهم ضربه بزنه که چشام زو بستم و ....
بابت غلط املایی متاسفم🤍
۶.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲