پادشاه من
قبل از شروع داستان یه سری چیز ها رو میخوام بگم.
این لباسی که سو رفت تو اتاقش و پوشید.( اسلاید اول)
اسلاید دو: سو آالان تقریبا این شکلی هست.
عکس های دوست هاش رو بعدا میزارم
بقیه رو بعدا توی داستان میگم.
شروع پارت.....نمیدونم شما ها بگید چندیم؟
سو: شام امادست؟
ران: نه هنوز
ران و ریندو از آشپزخونه اومدن بیرون. یک جوری غیر طبیعی رفتار میکردن.
سو: چیزی شده؟
ریندو: نه بابا
ران: بیا تعریف کن ما نبودیم چیکارا کردی
سو: باشه
سو رفت و روبرو ران و ریندو نشست.
سو: خب از اون جایی که شما دوتا رفته بودید اونجا من هم خب باید یاد میگرفتم که چطور آشپزی کنم پس از اینترنت ویدیو های بیشتری برای یاد گرفتن آشپزی کمک گرفتم.
یعنی بلد بودم اما حرفه ای تر میخواستم بشم.
بعد با خودم گفتم خب اینا که بالاخره فردا یا پس فردا تموم میشن.
ران: چی ها؟
سو: غذا ها . برای همین هم رفتم و توی یه دبیرستان معلم شدم.
و خب الان هم کار میکنم و حقوق خوبی هم میگیرم . و یک چیز دیگه هم هست که نمیدونم بهتون بگم یا نه .
ریندو: چ..
بووووممممممم
سو: چی بود؟
ران: من میرم توی آشپز خونه شما ها حرف بزنید.
سو و ریندو: اوکی
ریندو: برای ما دو تا چیزی نخریدی؟
سو: البته که خریدم الان میار...
شتلقققققق
سو: چی بود؟
یه صدا: خوبه؟
ران: نه باید خودن رو پرت کنی از پنجره بیرون نه اینکه خودت رو بزنی احمق
اون صدا : اوکی
و بعد هم که صدای شکستن شیشه اومد.
د
ریندو: هی اونجا چه خبره .
ران : اوهوی احمق بهت گفتم خودت رو از پنجره پرت کن بیرون نه اینکه شیشه رو بشکنی و پرت شی بیرون یعنی خود گوووو
سو: مطمئنید خوبید؟
سو: اون صداعه کیه؟
ران: هیچی . بعدا میگم
ریندو:
تا پارت بعد خداحافظ.
#پادشاه_من
این لباسی که سو رفت تو اتاقش و پوشید.( اسلاید اول)
اسلاید دو: سو آالان تقریبا این شکلی هست.
عکس های دوست هاش رو بعدا میزارم
بقیه رو بعدا توی داستان میگم.
شروع پارت.....نمیدونم شما ها بگید چندیم؟
سو: شام امادست؟
ران: نه هنوز
ران و ریندو از آشپزخونه اومدن بیرون. یک جوری غیر طبیعی رفتار میکردن.
سو: چیزی شده؟
ریندو: نه بابا
ران: بیا تعریف کن ما نبودیم چیکارا کردی
سو: باشه
سو رفت و روبرو ران و ریندو نشست.
سو: خب از اون جایی که شما دوتا رفته بودید اونجا من هم خب باید یاد میگرفتم که چطور آشپزی کنم پس از اینترنت ویدیو های بیشتری برای یاد گرفتن آشپزی کمک گرفتم.
یعنی بلد بودم اما حرفه ای تر میخواستم بشم.
بعد با خودم گفتم خب اینا که بالاخره فردا یا پس فردا تموم میشن.
ران: چی ها؟
سو: غذا ها . برای همین هم رفتم و توی یه دبیرستان معلم شدم.
و خب الان هم کار میکنم و حقوق خوبی هم میگیرم . و یک چیز دیگه هم هست که نمیدونم بهتون بگم یا نه .
ریندو: چ..
بووووممممممم
سو: چی بود؟
ران: من میرم توی آشپز خونه شما ها حرف بزنید.
سو و ریندو: اوکی
ریندو: برای ما دو تا چیزی نخریدی؟
سو: البته که خریدم الان میار...
شتلقققققق
سو: چی بود؟
یه صدا: خوبه؟
ران: نه باید خودن رو پرت کنی از پنجره بیرون نه اینکه خودت رو بزنی احمق
اون صدا : اوکی
و بعد هم که صدای شکستن شیشه اومد.
د
ریندو: هی اونجا چه خبره .
ران : اوهوی احمق بهت گفتم خودت رو از پنجره پرت کن بیرون نه اینکه شیشه رو بشکنی و پرت شی بیرون یعنی خود گوووو
سو: مطمئنید خوبید؟
سو: اون صداعه کیه؟
ران: هیچی . بعدا میگم
ریندو:
تا پارت بعد خداحافظ.
#پادشاه_من
- ۵.۶k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط