ملکه شکلاتی پارت ۷
ملکه شکلاتی پارت ۷
ویو ا/ت
...و کمی اونطرف تر ایستادم
جونگکوک: چیه چرا دوباره وایسادی حتما میا گفته تا صبحونه رو نخوردم نری
ا/ت: بله درسته
جونگکوک: ای بابا مثل اینککککککه ارباببببب این خونه منمممممم حق ندارم خودم برای خودممممم تصمیم بگیرممم(فریاد)
ا/ت: از داد بلندی که ارباب کشید داشتم میمردم بغض کردم اشک تو چشمام جمع شده بود
که میا اومد داخل
میا: چیه چرا داد و بیداد میکنی
جونگکوک: تو به این گفتی اینجا وایسه که من صبحونه بخورم
میا:آره من گفتم چرا سر این داد میزنی
جونگکوک: چون دلم میخواد چون خدمتکار منه چون دلم میخواد سر خدمتکار فریاد بزنم
میا: بسه دیگه چرا تو اینطوری شدی یه نگاه به خودت بکن ببین رفتارت با اطرافیانت چطوریه
جونگکوک: هر طور بخوام با اطرافیانم رفتار میکنم به کسی هم ربطی ندارم
ارباب و خواهرش همینطور داشتن دعوا میکردم و من و اجوما و سولی هم داشتیم نگاه میکردیم که
میا بلاخره تونست ارباب رو راضی کنه که صبحونهاش رو بخوره
بعد هم همه رفتم و منم دوباره اونحا وایسادم که بعد از تموم شدن صبحونه ارباب سینی رو ببرم
ارباب بعد از این صبحونهاش رو خورد سینی رو روی میز گذاشت
جونگکوک: میتونی بری
ا/ت: من هم سینی رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
______________
نزدیک های غروب بود که میا با سرعت رفت سمت اتاق ارباب
و بعد از چند لحظه اون دو دوست ارباب هم رفتم داخل
ویو جونگکوک
داخل اتاقم بودم که میا با سرعت وارد شد
جونگکوک: چیه چرا اینطوری وار میشی
میا: جونگکوک یه خبر بد
جونگکوک: چی شده
میا:صبر کن باید جیمین و تهیونگ هم بیام
جونگکوک: خیلی خب
بعد از چند لحظه جیمین و ته اومدن همه روی مبل های چرمی داخل اتاق نشستیم و منتظر به میا نگاه کردیم
میا: خب پدر با من تماس گرفت و گفت وقتش رسیده با لیسو (دختر عمه جونگکوک)ازدواج کنی
جونگکوک: چی امکان داره
میا: چرا همینطوره
هممون میدونیم که عمه و لیست جه نقشه ای دارن و میخوان که لیست با تو ازدواج کنه که تمام اموالت رو بالا بکشن و میدونیم اگه این ازدواج صورت بگیره قطعا میتونن اینکار رو انجام بدن
دیگه وقتش رسیده یه فکر درست حسابی کنیم
چند دقیقه بعد
ته: من یه فکری دارم
ولی تو باید دوباره ازدواج کنی البته با یکی به جز لیست
جونگکوک: چی
جیمین: ته درست میگه اگه تو با یکی ازدواج کنی دیگه اونا بهونه ای نمیارن
جونگکوک: پس پدرم چی اون بدون شک مخالفت میکنه
میا: نه اون راضیه اون فقط میخواد تو سرگرم یه چیزی بشی که از باند قافل بشی و بتونه مقامت رو ازت بگیره
جونگکوک: خیلی خب انگار تنها راه همینه
جیمین: حالا باید یکی رو انتخاب کنیم که خطری برای باند نداشته باشه
میا: خدمتکارای این خونه خوبن من از بینشون یکی رو انتخاب میکنم
جونگکوک: خوبه
ادامه دارد
حمایت
اسلاید بعد عکس میا
ویو ا/ت
...و کمی اونطرف تر ایستادم
جونگکوک: چیه چرا دوباره وایسادی حتما میا گفته تا صبحونه رو نخوردم نری
ا/ت: بله درسته
جونگکوک: ای بابا مثل اینککککککه ارباببببب این خونه منمممممم حق ندارم خودم برای خودممممم تصمیم بگیرممم(فریاد)
ا/ت: از داد بلندی که ارباب کشید داشتم میمردم بغض کردم اشک تو چشمام جمع شده بود
که میا اومد داخل
میا: چیه چرا داد و بیداد میکنی
جونگکوک: تو به این گفتی اینجا وایسه که من صبحونه بخورم
میا:آره من گفتم چرا سر این داد میزنی
جونگکوک: چون دلم میخواد چون خدمتکار منه چون دلم میخواد سر خدمتکار فریاد بزنم
میا: بسه دیگه چرا تو اینطوری شدی یه نگاه به خودت بکن ببین رفتارت با اطرافیانت چطوریه
جونگکوک: هر طور بخوام با اطرافیانم رفتار میکنم به کسی هم ربطی ندارم
ارباب و خواهرش همینطور داشتن دعوا میکردم و من و اجوما و سولی هم داشتیم نگاه میکردیم که
میا بلاخره تونست ارباب رو راضی کنه که صبحونهاش رو بخوره
بعد هم همه رفتم و منم دوباره اونحا وایسادم که بعد از تموم شدن صبحونه ارباب سینی رو ببرم
ارباب بعد از این صبحونهاش رو خورد سینی رو روی میز گذاشت
جونگکوک: میتونی بری
ا/ت: من هم سینی رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
______________
نزدیک های غروب بود که میا با سرعت رفت سمت اتاق ارباب
و بعد از چند لحظه اون دو دوست ارباب هم رفتم داخل
ویو جونگکوک
داخل اتاقم بودم که میا با سرعت وارد شد
جونگکوک: چیه چرا اینطوری وار میشی
میا: جونگکوک یه خبر بد
جونگکوک: چی شده
میا:صبر کن باید جیمین و تهیونگ هم بیام
جونگکوک: خیلی خب
بعد از چند لحظه جیمین و ته اومدن همه روی مبل های چرمی داخل اتاق نشستیم و منتظر به میا نگاه کردیم
میا: خب پدر با من تماس گرفت و گفت وقتش رسیده با لیسو (دختر عمه جونگکوک)ازدواج کنی
جونگکوک: چی امکان داره
میا: چرا همینطوره
هممون میدونیم که عمه و لیست جه نقشه ای دارن و میخوان که لیست با تو ازدواج کنه که تمام اموالت رو بالا بکشن و میدونیم اگه این ازدواج صورت بگیره قطعا میتونن اینکار رو انجام بدن
دیگه وقتش رسیده یه فکر درست حسابی کنیم
چند دقیقه بعد
ته: من یه فکری دارم
ولی تو باید دوباره ازدواج کنی البته با یکی به جز لیست
جونگکوک: چی
جیمین: ته درست میگه اگه تو با یکی ازدواج کنی دیگه اونا بهونه ای نمیارن
جونگکوک: پس پدرم چی اون بدون شک مخالفت میکنه
میا: نه اون راضیه اون فقط میخواد تو سرگرم یه چیزی بشی که از باند قافل بشی و بتونه مقامت رو ازت بگیره
جونگکوک: خیلی خب انگار تنها راه همینه
جیمین: حالا باید یکی رو انتخاب کنیم که خطری برای باند نداشته باشه
میا: خدمتکارای این خونه خوبن من از بینشون یکی رو انتخاب میکنم
جونگکوک: خوبه
ادامه دارد
حمایت
اسلاید بعد عکس میا
۶.۰k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.