م ل د

ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺩﺭﺩﺩﻟﻬﺎﯾﻢ
ﻫمہ ﮔﻔﺘﻦ ﻋﺎلے ﺑﻮد
ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ڪہ ﺩﺭﻣﺎنے
ﺑﺮﺍے ﺯﺧﻢ ڪﺎﺭے ﺑﻮﺩ

ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺩﺭﺩﺩﻟﻬﺎﯾﻢچپ
ﺷﺒیہ ﺷﻌﺮﺑﺮﺩﻓﺘﺮ
ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪڪہ ﻫﺮﺷﻌﺮﻡ
ﺑﺮﺍﯾﻢ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭے بود..

درد تو به جان خریدم و دم نزدم
درمان تو را ندیدم و دم نزدم




از حرمت درد تو ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم نزدم...
دیدگاه ها (۲)

#پاییزتو را من زهر شیرین خوانم ای عشق، که نامی خوش‌تر از ای...

#پاییز

فـاصـله هاکـسی رااز بـیـن نمــی بردنـزدیــکـی هـایسـرد اسـت ...

شرم نگاهم از دیدن چشمان توست بی هوا به جانم آتش میزند وداغ م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط