P3
P3
نگاه کردم دیدم تهیونگه
سریع رفتم بغلش و شروع کردم گریه کردن
ویو تهیونگ
ات دیر کرد رفتم ببینم کجاست که دیدم اون مرت.یکه داره مزاحمش میشه
خلاصه تهیون و ات رفتن و تهیونگ خیلی عصبانی بود
-چند بار بهت گفتم این لباس رو نپوش
تهیونگ بسه
-خفه شو امشب خیلی بهت خوش گذشت نه؟ حالا هم باید به من خوش بگذره
ات که کاملا منظور تهیونگ رو فهمیده بود ساکت شد و خدا خدا میکرد که نرسن خونه
تهیونگ باسرعت میروند که رسیدن
تا در باز شد تهیونگ ات رو چسبوند به دیوار و ...
لایکو بکوب
#چند پارتی#وانشات #اسمات#چند شاتی#فیک#کالکشن#فیکشن#سناریو#
نگاه کردم دیدم تهیونگه
سریع رفتم بغلش و شروع کردم گریه کردن
ویو تهیونگ
ات دیر کرد رفتم ببینم کجاست که دیدم اون مرت.یکه داره مزاحمش میشه
خلاصه تهیون و ات رفتن و تهیونگ خیلی عصبانی بود
-چند بار بهت گفتم این لباس رو نپوش
تهیونگ بسه
-خفه شو امشب خیلی بهت خوش گذشت نه؟ حالا هم باید به من خوش بگذره
ات که کاملا منظور تهیونگ رو فهمیده بود ساکت شد و خدا خدا میکرد که نرسن خونه
تهیونگ باسرعت میروند که رسیدن
تا در باز شد تهیونگ ات رو چسبوند به دیوار و ...
لایکو بکوب
#چند پارتی#وانشات #اسمات#چند شاتی#فیک#کالکشن#فیکشن#سناریو#
۲۴۸
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.