من از بچگ تا همن امروز تقربا همه شبا زندگمو تا صب

من از بچگي تا همين امروز تقريبا همه ي شباي زندگيمو تا صب بيدار بودم، اگه همش نه حداقل نصف بيشترشو آره
ولي از وقتي يادمه شبامو زندگي كردم انگار ١٢ شب به بعد تازه زندگي معني پيدا ميكرد برام❤🕯
شبا درس ميخوندم، نقاشي ميكشيدم، كارامو ميكردم، كتاب ميخوندم،
چون هميشه از بچگي فكر ميكردم اگه شبا بخوابم سوخت دادم چند ساعتو و وقتم حروم شده
.
و تهِ ذهنم اين بود كه من يه چيزي بيشتر از اين زندگي ميخوام پس حقيقتا بايد خيلي ميدوييدم!
ميرسه اون روز كه مشكلام دونه دونه جلوم خم ميشن!.
.
اين من مجموعه اي از سختياييه كه كشيدم، صبري كه داشتم، اشكي كه ريختم، دستايي كه لرزيدن، حسايي كه منو ساختن، چشمايي كه خوب نخوابيدن، اشتباه هاي درست و غلطي كه كردم و بديا و خوبيامه
.
هنوزم شبا کم میخوابم و هنوزم شبامو زندگی میکنم و هنوزم شبامو بیشتر از روزام دوست دارم!
و الان که فکر میکنم میگم:
اون شبا به این روزا می ارزید
🥂•
دیدگاه ها (۴)

غمگینیِ یک زن راپُشت چشمانشو در عمق لبخند تلخشمی توان فهمید....

طفلی به نام آزادی...!دیریست گم شده است با چشم های روشن براقب...

رها کن بره زندگی که پَستی و بلندی دارهیعنی زندگی هیچوقت همین...

کاش اونی که خودشو زده به اون راه بفهمه، مشکل مَردم ایران،لخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط