بلا:میساکی...چیکار کنیم؟نمیتونم بزارم اعدامش کنن...به این
بلا:میساکی...چیکار کنیم؟نمیتونم بزارم اعدامش کنن...به این راضی نیستم
میساکی:میتونی به عنوان کسی که ازش شکایت کرده درخواست کنی مجازاتش رو کم کنن
بلا:قبول میکنن؟
میساکی:احتمالش هست
بلا:برگشتم سرجام دوباره همه جا سکوت شد پس به حرف اومدم:آقای قاضی من درخواست میکنم که مجازاتش رو کم کنی
قاضی:چرا این ایده رو پیشنهاد دادید؟
بلا:درسته اون جرم های زیادی رو مرتکب شده اما...من به این راضی نیستم که کسی بخاطر من بمیره....حتی اگر مجرم باشه...لطفا او را به زندان ابدی محکوم کنید
قاضی:پس به دلیل درخواست خانم بلا به عنوان شاکی من مجازاتش رو کم میکنم و اون رو به زندان ابدی محکوم میکنم
بلا:متشکرم
بعد از این که حکم رو امضا کرد سویون خیلی ناراحت و نا امید سرش رو انداخته بود پایین...پلیس ها بهش دستبند زدن و قبل از اینکه بره دم گوشم گفت
سویون:اصلا توقع نداشتم روزی برعلیه من باشی
بلا:توقع نداشتم روزی برادرم رو گروگان بگیری و برای تهدیدم ازش استفاده کنی
سویون:من اشتباه کردم...بخاطر منفعت و خودخواهیم بهت آسیب رسوندم...منو ببخش
بلا:خیلی تعجب کرده بودم و یجورایی دلم براش میسوخت:من بخشیدمت...توهم خودت رو ببخش
سرشو تکون داد و رفت...باندش رو هم گرفتن و انداختن زندان
ما از دادگاه زدیم بیرون و بیرون از دادگاه ی نفس راحت کشیدم و چشامو ی لحظه بستم و بعدش باز کردم
میساکی:میتونی به عنوان کسی که ازش شکایت کرده درخواست کنی مجازاتش رو کم کنن
بلا:قبول میکنن؟
میساکی:احتمالش هست
بلا:برگشتم سرجام دوباره همه جا سکوت شد پس به حرف اومدم:آقای قاضی من درخواست میکنم که مجازاتش رو کم کنی
قاضی:چرا این ایده رو پیشنهاد دادید؟
بلا:درسته اون جرم های زیادی رو مرتکب شده اما...من به این راضی نیستم که کسی بخاطر من بمیره....حتی اگر مجرم باشه...لطفا او را به زندان ابدی محکوم کنید
قاضی:پس به دلیل درخواست خانم بلا به عنوان شاکی من مجازاتش رو کم میکنم و اون رو به زندان ابدی محکوم میکنم
بلا:متشکرم
بعد از این که حکم رو امضا کرد سویون خیلی ناراحت و نا امید سرش رو انداخته بود پایین...پلیس ها بهش دستبند زدن و قبل از اینکه بره دم گوشم گفت
سویون:اصلا توقع نداشتم روزی برعلیه من باشی
بلا:توقع نداشتم روزی برادرم رو گروگان بگیری و برای تهدیدم ازش استفاده کنی
سویون:من اشتباه کردم...بخاطر منفعت و خودخواهیم بهت آسیب رسوندم...منو ببخش
بلا:خیلی تعجب کرده بودم و یجورایی دلم براش میسوخت:من بخشیدمت...توهم خودت رو ببخش
سرشو تکون داد و رفت...باندش رو هم گرفتن و انداختن زندان
ما از دادگاه زدیم بیرون و بیرون از دادگاه ی نفس راحت کشیدم و چشامو ی لحظه بستم و بعدش باز کردم
۷.۳k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.