فیک(شروع دوباره)
فیک(شروع دوباره)
پارت۲
٪تاکمیچی میدونی چقدر اون باند خطرناک اگه تا الان بلایی یرت میاوردن من چیکار میکردم ها میدونی اونا تا الان چند بهچند تا ادم بیگناه تجاوز کردن و کتکشون زدن
*تاکمیچی چند قدم میره عقب با چشمای اشکی به برادرش نگاه میکنه میگه*
+ و ولی همشون مثل هم نیستن ادم خوبی هم بینشون هست
٪کی ها کی بگو
+*نمیتونم بگم با ایزانا و کاکوچو در ارتباطم تا همینجاشم زیادی کازوتورا فهمیده*......
٪که اینطور جوابی نداری دیگه حق نداری باهاشون بگردی
+و ولی
٪ولی نداره الانم میریم پیش مایکی همچیز بهش میگی
+ن..نمیخوام
٪ازت درخواست نکردم تاکمیچی دارم برای خودت میگم
*بعدش کازوتورا دست تاکمیچی محکم گرفت به سمت موتورش رفت و به سمت خونه مایکی رفتن وقتی رسیدن کازوتورا هنوز دست تاکمیچی محکم گرفته بود زنگ خونه زدن اِما در باز کرد و به سمت اتاق مایکی رفتن کازوتورا در زد و وارد شدن مایکی با دیدن چهره عصبی کازوتورا و چهره ناراحتو چشم های که معلومه گریه کرده مواجه شد*
_اینجا چخبره*با صدای کمی بلند*
٪تاکمیچی خودت بگو
.............+
٪هوفف به طور خلاصه بهت میگم مایکی تاکمیچی گنگ تنجیکو میشناسه دقیق نمیدونم کی و کجا باهاشون اشنا شده
و چیزی هم نمیگه
_چ.چییی تاکمیچی کازوتورا راست میگه؟
+ا.اره
_م میشه توضیح بدی چجوری باهاشون آشنا شدی*مایکی سعی داشت خودش اروم جلوه بده ولی از درون ناراحت و عصبی بود*
+ببخشید مایکی کون ولی نمیتونم بگم
_چرا
+گومن ولی نمیتونم چیز دیگه ای بگم
*یک دفعه در اتاق زده شد و اِما اومد داخل
'علامت ِاما&'*
&شرمنده ولی یکی بیرون با تاکمیچی کار داره گفتش خودش تکی بره
_ها میچی تومیدونی کیه
+ن..نه
٪با اینکه دوست ندارم ولی میتونی بری ِاما چان شما از دور مواظب باشین که چیزی نشه
&باشه*و هرجفتشون رفتن تاکمیچی به سمت در رفت و با دیدن چهره کاکوچو نتوستن خودش کنترل کنه زد زیر گریه و کاکوچو بغل کرد*
#م میچی چی شده
+هق م..معذرت میخوام کاکوچان هق من فکر کردم برادرم هق خونه نیست و داشتم غر میزدم که چرا نمیتونه کسی خبردار هق بشه که من تنجیکو میشناسم که برادرم از در هق خونه وارد شد همه حرفام شنید الان من هق اورد پیش مایکی کون م من به هیچ کدوم از سوال هاشون جواب ندادم هق اونا فقط میدونم من از وجود تنجیکو باخبرم هق
#م میچی اشکال نداره گریه نکن*کاکوچو سر تاکمیچی بالا اورد و اشکاشو پاک کرد*
پارت۲
٪تاکمیچی میدونی چقدر اون باند خطرناک اگه تا الان بلایی یرت میاوردن من چیکار میکردم ها میدونی اونا تا الان چند بهچند تا ادم بیگناه تجاوز کردن و کتکشون زدن
*تاکمیچی چند قدم میره عقب با چشمای اشکی به برادرش نگاه میکنه میگه*
+ و ولی همشون مثل هم نیستن ادم خوبی هم بینشون هست
٪کی ها کی بگو
+*نمیتونم بگم با ایزانا و کاکوچو در ارتباطم تا همینجاشم زیادی کازوتورا فهمیده*......
٪که اینطور جوابی نداری دیگه حق نداری باهاشون بگردی
+و ولی
٪ولی نداره الانم میریم پیش مایکی همچیز بهش میگی
+ن..نمیخوام
٪ازت درخواست نکردم تاکمیچی دارم برای خودت میگم
*بعدش کازوتورا دست تاکمیچی محکم گرفت به سمت موتورش رفت و به سمت خونه مایکی رفتن وقتی رسیدن کازوتورا هنوز دست تاکمیچی محکم گرفته بود زنگ خونه زدن اِما در باز کرد و به سمت اتاق مایکی رفتن کازوتورا در زد و وارد شدن مایکی با دیدن چهره عصبی کازوتورا و چهره ناراحتو چشم های که معلومه گریه کرده مواجه شد*
_اینجا چخبره*با صدای کمی بلند*
٪تاکمیچی خودت بگو
.............+
٪هوفف به طور خلاصه بهت میگم مایکی تاکمیچی گنگ تنجیکو میشناسه دقیق نمیدونم کی و کجا باهاشون اشنا شده
و چیزی هم نمیگه
_چ.چییی تاکمیچی کازوتورا راست میگه؟
+ا.اره
_م میشه توضیح بدی چجوری باهاشون آشنا شدی*مایکی سعی داشت خودش اروم جلوه بده ولی از درون ناراحت و عصبی بود*
+ببخشید مایکی کون ولی نمیتونم بگم
_چرا
+گومن ولی نمیتونم چیز دیگه ای بگم
*یک دفعه در اتاق زده شد و اِما اومد داخل
'علامت ِاما&'*
&شرمنده ولی یکی بیرون با تاکمیچی کار داره گفتش خودش تکی بره
_ها میچی تومیدونی کیه
+ن..نه
٪با اینکه دوست ندارم ولی میتونی بری ِاما چان شما از دور مواظب باشین که چیزی نشه
&باشه*و هرجفتشون رفتن تاکمیچی به سمت در رفت و با دیدن چهره کاکوچو نتوستن خودش کنترل کنه زد زیر گریه و کاکوچو بغل کرد*
#م میچی چی شده
+هق م..معذرت میخوام کاکوچان هق من فکر کردم برادرم هق خونه نیست و داشتم غر میزدم که چرا نمیتونه کسی خبردار هق بشه که من تنجیکو میشناسم که برادرم از در هق خونه وارد شد همه حرفام شنید الان من هق اورد پیش مایکی کون م من به هیچ کدوم از سوال هاشون جواب ندادم هق اونا فقط میدونم من از وجود تنجیکو باخبرم هق
#م میچی اشکال نداره گریه نکن*کاکوچو سر تاکمیچی بالا اورد و اشکاشو پاک کرد*
۴.۹k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.