بی نیاز بوسه ای پرشور
بی نیاز بوسه ای پرشور
کز فریبی تازه میرقصد در آن لبخند
بی نیاز از خنده ای دلبند
کز فسونی تازه می جوشد در آن آواز
میچکد اشک نگاهم باز ...
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من !
وینک از خاکستر اندوه پوشیده ست
در میان این خموش آبادِ بی حاصل
در سکوت چیرهی این شام بیفرجام
میچکد اشک نگاهم بر مزار دل...
میسراید قصّه درد مرا با سنگ چشم او
با غمی کاندر دلم زد چنگ
وز پلاس هستیام بگسیخت تار و پود
می رود می گویمش بدرود ...
#هوشنگ_ابتهاج
کز فریبی تازه میرقصد در آن لبخند
بی نیاز از خنده ای دلبند
کز فسونی تازه می جوشد در آن آواز
میچکد اشک نگاهم باز ...
بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق من !
وینک از خاکستر اندوه پوشیده ست
در میان این خموش آبادِ بی حاصل
در سکوت چیرهی این شام بیفرجام
میچکد اشک نگاهم بر مزار دل...
میسراید قصّه درد مرا با سنگ چشم او
با غمی کاندر دلم زد چنگ
وز پلاس هستیام بگسیخت تار و پود
می رود می گویمش بدرود ...
#هوشنگ_ابتهاج
- ۵۸۷
- ۰۶ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط