آشفته تر از زلف پریشان نگارم
آشفته تر از زلف پریشان نگارم
آشفته ی آن چشم غزلخوان و خمارم
آن خنده ی مستانه که هوش از سر من برد
با زلف پریشان شده برده ست قرارم
هر آنچه بخواهد دل دیوانه همان است
دل خواسته با عشق بماند سرو کارم
دیوان غزلهای مرا هر چه بخوانی
در آن غزلی جز سخن عشق ندارم
وقتی همه ی دار و ندارم شده این عشق
باید به رهش دین و دلم را بگذارم
راضی به رضای دل دیوانه ی خویشم
حالا که شدم عاشق و بر عشق دچارم
آشفته ی آن چشم غزلخوان و خمارم
آن خنده ی مستانه که هوش از سر من برد
با زلف پریشان شده برده ست قرارم
هر آنچه بخواهد دل دیوانه همان است
دل خواسته با عشق بماند سرو کارم
دیوان غزلهای مرا هر چه بخوانی
در آن غزلی جز سخن عشق ندارم
وقتی همه ی دار و ندارم شده این عشق
باید به رهش دین و دلم را بگذارم
راضی به رضای دل دیوانه ی خویشم
حالا که شدم عاشق و بر عشق دچارم
۶.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.