میخام براتون ی چیزی بگم یادمه ی بار وقتی ک باهمدیگ ب کافه
میخام براتون ی چیزی بگم یادمه ی بار وقتی ک باهمدیگ ب کافه رفتیم شروع کردبه حرف زدن و من ازچشاش خوندم ک حرفای خوبی برام وجودنداره اون گفت ک میخاد تمومش کنه و ازپیشم بره من ولی انگارحرفام یادم رفته بود توی سکوت بهش نگاه کردم ی مدت بعد یدفعه باصدای بلندصدام کرد {اون واقعا میخاست بره ؟!} لیوانی ک دستم بود افتاد ومثل دلم هزار تیکه شد ومن فقط ب چشاش نگاه میکردم +چیکارکردی دخترلیوان وشکستی؟! لبخندی زد و رفت تا حساب کنه انگار کافه چی لیوانو دیده بود بهم گف میرم تا خسارت لیوان بدم {ولی نفهمید اونی ک افتادوشکست لیوان چای نبود دلم بدست توافتادوهزارقسمت شدتورفتی منو ندیدی میری تاخسارت اون لیوانو بدی میدونی اینکارو کردی ولی بعد از تو کی خسارت قلب شکستمو داد؟!یاحتی خودتو؟! بعد از اون دو سه نفرمیان تاخرده هاشو جمع کنن کی قلب شکستمو بعد تو پاکسازی کرد؟! لیوان شکست لیوان ب حالت اصلی برنگشت ولی میشد ی لیوان جدیدی باشه ک لیوان پاک میدونی هیچکس بعد تو حتی خود توهم اینکارو نکردید من بعد تو تموم نشدم ولی انگار هرادمی ک وارد قلب شکستم میشه از لابلای شکستگی هامیره شاید چون این قلب شکسته اوناروهم زخمی کرده ولی اونامیرن و نمیفهمن من ی دوست میخاستم ک ترمیمم کنه انگار محبتم باعث اینامیشن #me🌼
۵.۲k
۲۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.