طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_سوم
#قسمت_دوازدهم
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... وسایلمان را که جمع می کردیم، من یک جعبه شکلات کاکائویی هم برداشتم و با خنده به ابراهیم گفتم:« ابراهیم اگه گفتی این ها رو برای چی برداشتم؟» ابراهیم هم که روحیاتم را میشناخت گفت:« حتماً بر میداری که اگر در عملیات پیروز شدیم بین نیروهایت پخش کنی.»
بعد هم با صدای بلند خندیدیم. ابراهیم با خنده گفت:« به جان مادرم تو روانی هستی!»
و دوباره خندیدیم و به جمع کردن وسایل مورد نیاز ادامه دادیم.
بعد از دو ساعت بالاخره حامد به همراه کربلا که از عناصر اطلاعات بچه های النجبا (عراقی) بود آمدند. نماز ظهر و عصر را خواندیم و چهار نفری راه افتادیم. در مسیر، وضعیت یونس را از حامد جویا شدیم. حامد گفت:« وضعیتش خوب است و چند تا ترکش به پا و دستش اصابت کرده.»
مسیری که میرفتیم جاده روستای زیتان بود. قرار بر این بود که در زیتان یک مرصد (دیدگاه) راه اندازی کنیم. بعد از نیم ساعت جستجو، بالاخره یک محل مناسب برای ایجاد مرصد پیدا کردیم. حامد هم نقشه منطقه را تحویلمان داد و رفت. وسایل اطلاعات و شناسایی را پهن کردیم. همه چیز را مرتب، تمیز و جارو کردیم. دوربین ها را هم با دقت مستقر کردیم. ظاهراً طرح عملیات عوض شده و قرار است عملیات به سمت غرب و اتوبان حلب -حما باشد. در صورت تصرف این اتوبان شهرک و ارتفاع العیس خود به خود سقوط میکرد؛ چون العیس بیشتر از سمت شهر حلب پشتیبانی میشد. طرح خوبی است اما در اجرا باید دید که چطور می شود! اولین کاری که کردیم با تراب رفتیم شناسایی منطقه روبه رو؛ تا آخرین خط پدافندی خودی و داخل روستای زیتان هم گشت مختصری زدیم.
ماموریت ما شناسایی دقیق منطقه غرب زیتان بود. یعنی روستای الزربه و مناطق اطراف آن که در حاشیه اتوبان حلب قرار داشت را باید به دقت تحت نظر میگرفتیم. بچه های گیلان هم در زیتان مستقر بودند و با نیروهای فاطمیون و سوری ها کار می کردند، اما فرماندهی پدافند آنجا، دست برادران ارتش خودمان بود.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_سوم
#قسمت_دوازدهم
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... وسایلمان را که جمع می کردیم، من یک جعبه شکلات کاکائویی هم برداشتم و با خنده به ابراهیم گفتم:« ابراهیم اگه گفتی این ها رو برای چی برداشتم؟» ابراهیم هم که روحیاتم را میشناخت گفت:« حتماً بر میداری که اگر در عملیات پیروز شدیم بین نیروهایت پخش کنی.»
بعد هم با صدای بلند خندیدیم. ابراهیم با خنده گفت:« به جان مادرم تو روانی هستی!»
و دوباره خندیدیم و به جمع کردن وسایل مورد نیاز ادامه دادیم.
بعد از دو ساعت بالاخره حامد به همراه کربلا که از عناصر اطلاعات بچه های النجبا (عراقی) بود آمدند. نماز ظهر و عصر را خواندیم و چهار نفری راه افتادیم. در مسیر، وضعیت یونس را از حامد جویا شدیم. حامد گفت:« وضعیتش خوب است و چند تا ترکش به پا و دستش اصابت کرده.»
مسیری که میرفتیم جاده روستای زیتان بود. قرار بر این بود که در زیتان یک مرصد (دیدگاه) راه اندازی کنیم. بعد از نیم ساعت جستجو، بالاخره یک محل مناسب برای ایجاد مرصد پیدا کردیم. حامد هم نقشه منطقه را تحویلمان داد و رفت. وسایل اطلاعات و شناسایی را پهن کردیم. همه چیز را مرتب، تمیز و جارو کردیم. دوربین ها را هم با دقت مستقر کردیم. ظاهراً طرح عملیات عوض شده و قرار است عملیات به سمت غرب و اتوبان حلب -حما باشد. در صورت تصرف این اتوبان شهرک و ارتفاع العیس خود به خود سقوط میکرد؛ چون العیس بیشتر از سمت شهر حلب پشتیبانی میشد. طرح خوبی است اما در اجرا باید دید که چطور می شود! اولین کاری که کردیم با تراب رفتیم شناسایی منطقه روبه رو؛ تا آخرین خط پدافندی خودی و داخل روستای زیتان هم گشت مختصری زدیم.
ماموریت ما شناسایی دقیق منطقه غرب زیتان بود. یعنی روستای الزربه و مناطق اطراف آن که در حاشیه اتوبان حلب قرار داشت را باید به دقت تحت نظر میگرفتیم. بچه های گیلان هم در زیتان مستقر بودند و با نیروهای فاطمیون و سوری ها کار می کردند، اما فرماندهی پدافند آنجا، دست برادران ارتش خودمان بود.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۲.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.