قدیم تر ها که او هنوز نبود موهایم این همه پیچ و تاب نداشت

قدیم تر ها که او هنوز نبود موهایم این همه پیچ و تاب نداشتند صاف بودند و بلند...
با بی حوصلگی میرختمشان روی شانه هایم ، هنوز دستی برای بافتنشان نبود ،
وقتی که او آمد دیگر موهایم باز نبود هرروز با حوصله میبافتشان و با ربانهای رنگی که خودش خریده بود میبست..
موهایم هم دیگر به دستانش عادت کرده بودند
بعد از رفتنش اما
هیچ چیز مثل سابق نشد حتی این موها...
بعد از رفتنش موهایم از غصه درهم پیچیده اند و خودشان را در آغوش گرفته اند...
او رفت و من هم به جمع فرفری ها پیوستم... .
دیدگاه ها (۰)

 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌ یڪ شب از شبهاےهجران زلف او دید...

من بودنتو همه جوره دوست دارم تو فقط بمون هرجوری ک تو دوست دا...

هزار بار هم که بگویی آدم نباید شادی اش را منوط به بودنِ آدم ...

به من مى گفت: "چشم هاى تو مرا به این روز انداخت.. این نگاهِ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط