زندگی قبل از تبدیل پارت
زندگی قبل از تبدیل پارت ۱۶
*شاید این پارت یکم برای بچه ها مناسب نباشه و ترسناک باشه
.
.
.
کانر:درسته دوریم ولی شاید بویاییش جواب بده...
جینجر:درس_وایسا اون کارما نیست؟
کانر:صلوات
میبینیم که کارما دنبال کانر راه افتاده بوده و توی راه گرفتنش
جینجر:دیگه قشنگ به فناییم🤝
*یکم بعد
یکی از بچه های اونجا داره رد میشه*
جینجر:تو چندوقته اینجایی؟
بچه:هیچی نمیگه فقط با یه نگاه عجیب به جینجر خیره میشه و لبخند میزنه *عین روانیا
جینجر یکم میترسه و عقب عقب میره
+حالت خوبه؟
بچه میخنده و میاد سمت جینجر و دستاشو میزاره روی شونه هوی جینجر
باهاش چشم تو چشم میشه و آروم زمزمه میکنه: فرار کن...
بچه یهو چشماش کامل سیاه میشه و اشکاش جاری میشه و یه جیغ خیلی بلند میکشه که باعث میشه چندتا از چراغا و شیشه ها بشکنن
جینجر گوشاشو میگیره و بعد میوفته زمین*
بچه میخنده و بعد به یجایی تلپورت میشه
*ناکجا آباد
کانر میاد سمط جینجر : حالت خوبه؟!
جینجر:نفهمیدم چش بود...بهم یچیزی مثل فرار کن گفت...
+مارو هم میخوان مثل اون کنن؟..
_نمیدونم...ولی نباید بزاریم اینجوری شه...
چندتا از کارکنان میان:اون بچه کو؟پیداش کنین!
همه پخش میشن تا دنبالش بگردن*
جینجر و کانر میرن توی سلول هاشون تا جاشون امن تر باشه
جسنجر یه صداهایی رو توی سرش میشنوه که تاحالا وجود نداشتن...
_جینجر +بچه*
+حالت خوبه؟آسیبی بهت نرسید؟
_صبر کن تو اینجایی؟
+نه...نباید بزارم پیدام کنن...
_چجوری داری باهام حرف میزنی؟
+بهش میگن ارتباط ذهنی.ولش کن.میخوای از اینجا فرار کنی؟
_میخوام ولی...من اینجا چیکار میکنم تو چجوری اینجوری شدی؟
+منم چیز زیادی نمیدونم فقط من سه ساله که اینجام...توی این ازمایشگاه ازمایش های زیاد و عجیبی روی انسان ها و حیوانات انجام میده که باعث تغییرات ژنتیکی و تغییر دی ان ای میشه و باعث میشه هرکسی به یه چیز متفاوت تبدیل بشه...
_همه در خطر ان...نصفی حتی نمیدونن اینجا چخبره...
+ درسته اما تو باید نجاتشون بدی...هرچی زودتر!.. منم تا جایی که بتونم کمکت میکنم...
_ممنون...
کانر برمیگرده سر جینجر:چی تو سرت میگذره؟
جینجر:الان نمیتونم بهت بگم ولی برات توضیح میدم!..
بچه *تو ذهن جینجر*:لطفا درمورد من به کسی چیزی نگو چون ممکنه پیدام کنن...راستی توی همه ی سلول ها دوربین و نوار وجود داره که باعث میشه هم صداتونو بشنون و هم ببیننتون پس مواظب باشین
جینجر:باشه.ولی میشه اسمتو بهم بگی؟
بچه:راست میگی_ من صوفیا ام.
*رندوم فکت:تکیدو فنا یاد یچی دیکه افتادن😂
جینجر :ممنون
ساعت ۹ شب*
+قربان نوبتشون شده.
_بیاریدشون...
ایومی و کارما میرن *
_این دوتا؟
+اره
_خیلی خب پس...ازمایش شماره ۰۵۶
تبدیل حیوانات به انسان...
اخیلی ترسیده بودم و نمیزاشت کسی بهم نزدیک شه...جز کارما به کس دیگه ای توی اون اتاق اعتماد نداشتم...
تا اینکه شرف با یه واکسن اومد جلوم وایساد.
+پس تو ایومی ای درسته؟حیوون خونگی همون کوچولو...اسمش چی بود؟ جونیور؟ حالا هرچی...
میاد نزدیکم تا واکسن رو بهم بزنه ولی یه چنگی بهش میزنم*🤝
+خوبه...پنجه های قوی ای داری...
چندنفر میان و نگهم میدارن تا واکسن رو بهم تزریق کنن*
همینکارو با کارما هم کردن...هردو با حال و بدی که داشتیم مارو بردن توی سلول های مختلف.
ایومی *تو ذهنش*:نوبت جینجره؟.. وای نه...نمیخوام اونم مثل من شه...
یه نگاه به کارما میکنم*
اونم که حالش از من بدتره...
کاری نمیتونم کنم...خودش میتونه از خودش محافظت کنه؟..
در همین حال بیهوش میشم.
جینجر:کانر پیداشون کردن اونجان!
جینجر با انگشت به سلول ما اشاره میکنه*
کانر به نظر نمیاد حالشون خوب باشه...
چندتا از کارمندا میان طرف کانر و جینجر.
بچه ها نوبت شماست. لطفا باهامون بیاین و نظم رو رعایت کنین.*مدیر مدرسه بوده فک کنم_*
صوفیا:دارن میبرنتون که روتون ازمایش انجام بدن...مواظب باشین
.
.
.
پارا بعد رو فردا میزارم ولی لایک هاتون رو زیاد کنین لطفا🗿💔
*شاید این پارت یکم برای بچه ها مناسب نباشه و ترسناک باشه
.
.
.
کانر:درسته دوریم ولی شاید بویاییش جواب بده...
جینجر:درس_وایسا اون کارما نیست؟
کانر:صلوات
میبینیم که کارما دنبال کانر راه افتاده بوده و توی راه گرفتنش
جینجر:دیگه قشنگ به فناییم🤝
*یکم بعد
یکی از بچه های اونجا داره رد میشه*
جینجر:تو چندوقته اینجایی؟
بچه:هیچی نمیگه فقط با یه نگاه عجیب به جینجر خیره میشه و لبخند میزنه *عین روانیا
جینجر یکم میترسه و عقب عقب میره
+حالت خوبه؟
بچه میخنده و میاد سمت جینجر و دستاشو میزاره روی شونه هوی جینجر
باهاش چشم تو چشم میشه و آروم زمزمه میکنه: فرار کن...
بچه یهو چشماش کامل سیاه میشه و اشکاش جاری میشه و یه جیغ خیلی بلند میکشه که باعث میشه چندتا از چراغا و شیشه ها بشکنن
جینجر گوشاشو میگیره و بعد میوفته زمین*
بچه میخنده و بعد به یجایی تلپورت میشه
*ناکجا آباد
کانر میاد سمط جینجر : حالت خوبه؟!
جینجر:نفهمیدم چش بود...بهم یچیزی مثل فرار کن گفت...
+مارو هم میخوان مثل اون کنن؟..
_نمیدونم...ولی نباید بزاریم اینجوری شه...
چندتا از کارکنان میان:اون بچه کو؟پیداش کنین!
همه پخش میشن تا دنبالش بگردن*
جینجر و کانر میرن توی سلول هاشون تا جاشون امن تر باشه
جسنجر یه صداهایی رو توی سرش میشنوه که تاحالا وجود نداشتن...
_جینجر +بچه*
+حالت خوبه؟آسیبی بهت نرسید؟
_صبر کن تو اینجایی؟
+نه...نباید بزارم پیدام کنن...
_چجوری داری باهام حرف میزنی؟
+بهش میگن ارتباط ذهنی.ولش کن.میخوای از اینجا فرار کنی؟
_میخوام ولی...من اینجا چیکار میکنم تو چجوری اینجوری شدی؟
+منم چیز زیادی نمیدونم فقط من سه ساله که اینجام...توی این ازمایشگاه ازمایش های زیاد و عجیبی روی انسان ها و حیوانات انجام میده که باعث تغییرات ژنتیکی و تغییر دی ان ای میشه و باعث میشه هرکسی به یه چیز متفاوت تبدیل بشه...
_همه در خطر ان...نصفی حتی نمیدونن اینجا چخبره...
+ درسته اما تو باید نجاتشون بدی...هرچی زودتر!.. منم تا جایی که بتونم کمکت میکنم...
_ممنون...
کانر برمیگرده سر جینجر:چی تو سرت میگذره؟
جینجر:الان نمیتونم بهت بگم ولی برات توضیح میدم!..
بچه *تو ذهن جینجر*:لطفا درمورد من به کسی چیزی نگو چون ممکنه پیدام کنن...راستی توی همه ی سلول ها دوربین و نوار وجود داره که باعث میشه هم صداتونو بشنون و هم ببیننتون پس مواظب باشین
جینجر:باشه.ولی میشه اسمتو بهم بگی؟
بچه:راست میگی_ من صوفیا ام.
*رندوم فکت:تکیدو فنا یاد یچی دیکه افتادن😂
جینجر :ممنون
ساعت ۹ شب*
+قربان نوبتشون شده.
_بیاریدشون...
ایومی و کارما میرن *
_این دوتا؟
+اره
_خیلی خب پس...ازمایش شماره ۰۵۶
تبدیل حیوانات به انسان...
اخیلی ترسیده بودم و نمیزاشت کسی بهم نزدیک شه...جز کارما به کس دیگه ای توی اون اتاق اعتماد نداشتم...
تا اینکه شرف با یه واکسن اومد جلوم وایساد.
+پس تو ایومی ای درسته؟حیوون خونگی همون کوچولو...اسمش چی بود؟ جونیور؟ حالا هرچی...
میاد نزدیکم تا واکسن رو بهم بزنه ولی یه چنگی بهش میزنم*🤝
+خوبه...پنجه های قوی ای داری...
چندنفر میان و نگهم میدارن تا واکسن رو بهم تزریق کنن*
همینکارو با کارما هم کردن...هردو با حال و بدی که داشتیم مارو بردن توی سلول های مختلف.
ایومی *تو ذهنش*:نوبت جینجره؟.. وای نه...نمیخوام اونم مثل من شه...
یه نگاه به کارما میکنم*
اونم که حالش از من بدتره...
کاری نمیتونم کنم...خودش میتونه از خودش محافظت کنه؟..
در همین حال بیهوش میشم.
جینجر:کانر پیداشون کردن اونجان!
جینجر با انگشت به سلول ما اشاره میکنه*
کانر به نظر نمیاد حالشون خوب باشه...
چندتا از کارمندا میان طرف کانر و جینجر.
بچه ها نوبت شماست. لطفا باهامون بیاین و نظم رو رعایت کنین.*مدیر مدرسه بوده فک کنم_*
صوفیا:دارن میبرنتون که روتون ازمایش انجام بدن...مواظب باشین
.
.
.
پارا بعد رو فردا میزارم ولی لایک هاتون رو زیاد کنین لطفا🗿💔
- ۵.۲k
- ۲۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط