داستان یکخیانت

داستان #یک_خیانت,
یک بی عقلی,
یک #خانه_خراب_کن به نام #مجازی
خیانت:
سلام سمیرا هستم از توابع اصفهان، باشوهر و دو بچه ام زندگی آروم و خوبی داشتم تا اینکه چندسال پیش شوهرم ابتدا دو گوشی هوشمند برای من و خودش خرید بعداز مدتی علی رغم مخالفتهای من وای فای منزلمان هم وصل کرد و هردومون وارد فضای مجازی شدیم و روز به روز فاصله من از شوهرم بیشتروبیشتر میشد و درصورتی که هیچوقت هم قبول نداشتم که من مجازی شده ام و همیشه درمقابل حرفای خواهر و خانواده م سینه سپر میکردم که من فقط داخل گروهای خانوادگی فعالیت دارم و از این حرفا،خلاصه بعد از مدتی متوجه پیامهای گاه و بیگاه برادرشوهرم شدم که اون هم ازدواج کرده و دو بچه هم دارن من روزهای اول بخاطر احترامی که برای او قائل بودم جواب پیامهایش را میدادم اما چیزی نگذشت که ابراز علاقه کرد و گفت من همیشه حسرت داشتن زنی مثل تو رو داشتم و من هم به خودم افتخار کردم و خام حرفهای اون شدم طوری که یادم رفته بود اون برادر شوهرمه. ازصبح زود که شوهرم میرفت سرکار تا وقتی که میومد یا تلفنی با بردارشوهرم که حالا شده بود عشقم حرف میزدم یا چت میکردیم الان دیگه فاصله من با شوهرم و بچه هام خیلی زیاد شده بود تا اینکه کم کم جاریم لیلا به رفتارهای برادر شوهرم حسین شک میکنه و بالاخره یه شب گوشیشو بر میداره و چندتا اس آخری که من و حسین به هم داده بودیمو که حسین یادش رفته بوده حذف کنه رو میبینه و ازطرف حسین به من اس داد بیداری عشقم منم که تمام زندگیم شده بود حسین نوشتم آره زندگیم . و خلاصه یکی اون گفت و ده تا من گفتم که چی میشد الان بجای داداشت تو کنارم خوابیده بودی و از این حرفای عاشقانه،بعدش بهم اس داد که فردا لیلا خونه نیست صبح زود بیا خونه ما شاید من خواب باشم بعد از رفتن لیلا درو باز میذارم تو بیا تو، منم که از خدام بود حتی شده یک ساعتو با حسین بگذرونم، صبح بعداز رفتن شوهرم بچه هامو سپردم به همسایه و آماده رفتن پیش حسین شدم همه چی طبق گفته حسین درست بود وقتی رفتم در باز بود وقتی که به اتاق خواب حسین و لیلا رسیدم شوهر خودمو لیلا رو دیدم که با عصبانیت خیلی زیادی منتظرم بودن اون لحظه کاملا یخ کرده بودم لیلا دستمو گرفت پرتم کرد رو تخت الان دیگه نوبت شوهرم بود که هر بلایی که دوست داره به سرم بیاره اما اون فقط گفت بیچاره بچه های من که به تو کثافت میگن(مادر) تو لایق این کلمه مقدس نیستی همین امروز توافقی از هم جدا میشیم و نباید حسین هیچ چیزی بفهمه فقط من بهش میگم که سمیرا بایه نامرد دوست بوده و من متوجه شدم طلاقشو دادم اینجوری حسین به ذات کثیف تو که غیراز خودش با کس دیگه ای بودی و نامردی خودش که هنوز رو نشده پی میبره، اونروز من مث مرده متحرکی بودم که تمام زندگیمو ازم گرفتن بچه هایی که عاشقشون بودم وشوهری که عاشقم بود همون روز طلاقم داد و رفت الان برادرشوهرم به چشم یه هرزه به من نگاه میکنه و داره زندگی خودشو میکنه و شوهرمم داره با پاره های تنم وزن جدیدش زندگیشو میکنه ومن تازه فهمیدم من و حسین هیچ انگیزه ای نداشتیم و من بی هدف زندگیمو آتیش زدم.

دوستای گلم خیلی مواظب زندگیتون باشین و اگه دوست داشتین داستان بدبختی منو برا دوستاتون بفرستین تا خدای نکرده خام حرفای اطرافیانشون نشن، بازم میگم دوستای گلم مواظب زندگیتون باشین هرچقدرم که ساده باشه.
دیدگاه ها (۸)

اولیـنـ بارے نیستـکهـ گریـهـ میڪنماما اولیـنـ باریہ ڪهگریـهـ...

دیگــه نــدارمشــ ಥ⌣ಥ

کــلّا حـالِ مَـن اَز دوحــالَت خـارِج نیــسیـا خــوشحـالَمی...

هَمیشه دوسِت داشتَم،سَعی کردم ناراحتت نکنم...ولی خودمونیم تو...

جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۸#

زندگی پیچیدهپارت 2*ویو کائوروهمه ی بچه هایی که میخوان مثل من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط