خب...
خب...
من فقط یکم؛
خسته ام!
از گریه هایِ طولانی
از دلتنگیِ زیاد
از انتظارِ زیاد
از خفگی
از دردِ معده
از مرهم بودنِ زخمِ بقیه
از درک نشدن
از فراموش کردن
از منطق داشتن
از مهربون بودن
از تو خودم بودن
از اینکه همش باید پیام بدم حالِ بقیه رو بپرسم
از اینکه مثلِ یه مجرم باهام برخورد میشه
از قلبِ شکستم
از هیلایِ بی گناهم
از ادمایِ ترسناکِ اطرافم
از نقاشی کردنِ بی وقفه
از قضاوت شدن
از تظاهر به عالی بودنِ وضعیتم
از بی پناه بودن
از تظاهر به قوی بودن
از فحشایِ مردم
از فرو ریختن
از دورو بودنِ دوستام
از جونگ کوکِ دزیره بودن
خسته شدم.
من فقط خسته شدم
از این همه فشار
از این که به هیچ احدی نتونستم بگم
از اینکه فقط هیلام باورم داشت
من خسته شدم.
و فقط منتظرم یه فرصت پیش بیاد..
من فقط یکم؛
خسته ام!
از گریه هایِ طولانی
از دلتنگیِ زیاد
از انتظارِ زیاد
از خفگی
از دردِ معده
از مرهم بودنِ زخمِ بقیه
از درک نشدن
از فراموش کردن
از منطق داشتن
از مهربون بودن
از تو خودم بودن
از اینکه همش باید پیام بدم حالِ بقیه رو بپرسم
از اینکه مثلِ یه مجرم باهام برخورد میشه
از قلبِ شکستم
از هیلایِ بی گناهم
از ادمایِ ترسناکِ اطرافم
از نقاشی کردنِ بی وقفه
از قضاوت شدن
از تظاهر به عالی بودنِ وضعیتم
از بی پناه بودن
از تظاهر به قوی بودن
از فحشایِ مردم
از فرو ریختن
از دورو بودنِ دوستام
از جونگ کوکِ دزیره بودن
خسته شدم.
من فقط خسته شدم
از این همه فشار
از این که به هیچ احدی نتونستم بگم
از اینکه فقط هیلام باورم داشت
من خسته شدم.
و فقط منتظرم یه فرصت پیش بیاد..
۳.۱k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.