دروغ اجباری فصل2 پارت7

دروغ اجباری
فصل2 پارت7



#جیمین

جیمین:برادرت زندس...

اشک تو چشمای رزی جمع شد.

رزی:چ...چی داری میگی؟

جیمین:بنظرت چرا تاحالا جسدشو از نزدیک ندیدی؟چانیول با عمل چهره ی برادرتو تغییر داد بعدشم تو رو از حافظش پاک کرد.

رزی:یعنی الان...منو یادش نمیاد؟؟؟

جیمین:اممم...نه ولی شاید اگه پیش هم زندگی کنیم و یچیزایی واسش تعریف کنی یادش بیاد همه چیو.

رزی:خب...برادرم همون تهیونگه دیگه درسته؟

جیمین:آره

یهو رزی بغلم کرد.

رزی:ممنونم ازت.

منم بغلش کردم.

جیمین:خواهش میکنم.

رزی:میشه بگی مرخصم کنن؟

جیمین:اره اره

رفتم به دکترا گفتم میتونن مرخصش کنن گفتن آره.

#رزی

جیمین دستمو گرفت.

جیمین:از این به بعد من مواظبتم.

لبخند زدم.

رفتیم توی راهرو.

همه ی پسرا نشسته بودن.

تا ما دیدن ایستادن.

من همش نگاهم به تهیونگ بود.

دلم میخواست برم بغلش کنم.

3 سال از آخرین باری که دیدمش میگذره.

پسرا تا دستامونو دیدن تعجب کردن.

نامجون:مبارکه.

جیمین:مرسی...مگه عروسیه😂

خجالت کشیدم.

ای واااااااای وسایلمممممم.

رزی:باید برگردیم خوابگااااااه وسایلم اونجاستتتتت

جیمین:اوکی اوکی




لایک+35
کامنت+40
دیگه نمیتونم بزارم دارم میرم خونه ی دوستم😀💔😐😂
دیدگاه ها (۴۹)

بچه ها واسه محی دعا کنیییییید گفتن حالش خیلی بدههه😭💔

هووووو بهوش اومدددد💃💃💃💃

کیوتتتتِ من و صبااااا🥺🥺💖💖💖💖

#برای‌سکته‌دادن‌تارا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط