و من همان عروسک خوشگلی هستم که روزگاری قرمز پوشیده و در

و من همان عروسکِ خوشگلی هستم که روزگاری قرمز پوشیده و در رختخوابِ مخملِ آبی‌‌اَش خوابیده بود.
همانی که مادرِ دخترکی صورتی روزی از بازار مرا برایش خریده بود،
شعرش را از بر کرده‌ام و تمامِ باورم این بود که به‌راستی هیچ‌کس قشنگ‌تر از من در دنیا ندیده است.
هنوز هم همان عروسکِ قرمز پوشیده‌ام ولی در رختخواب مخملِ آبیِ رنگ‌ُرو رفته‌ام نشسته‌ام.
از دخترکِ صورتی قصّه هم هیچ خبری نیست،
اسباب بازی‌ها می‌گویند او بزرگ شده،
که دیگر نیازی به من ندارد و مرا از یاد برده.
لباس‌هایم بر تنم کوچک نشده ولی کهنه و مُندرسند.
چشم بازم و نگاهِ بدونِ پلکم خیره به درِ اتاق مانده.
برایِ من که نه برای اسباب‌بازی‌‌ها برگرد،
برگرد، پُشتم را به زمین بگذار و چشمانِ به‌راه مانده‌ام را ببند.
می‌خواهم برایِ همیشه بخوابم.

#عادل_رستمکلایی
دیدگاه ها (۲)

-چقدر اوضاعمونشبیه این تیکه از شعر اخوان‌ئه: هوا دلگير، درها...

اگه رنگ موردعلاقتون یکیه ،دلیل نمیشه باهم ازدواج کنید ،میتون...

_در‌گلویم‌گیر‌کرده‌زخمِ‌یک‌بغضِ‌غریبفرصتی‌از‌اشک‌میجویم‌تا‌ر...

_شب!تکرارِ بی نهایتِ ناگفته هاست :)!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط