دو خط موازی زاییده شدند پسری در کلاس درس آنها را روی کاغذ

دو خط موازی زاییده شدند پسری در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید...
آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد
و
در همون یک نگاه قلبشان تپید
خط اولی نگاه پر معنایی به خط دومی کرد و گفت : ما میتوانیم در کنار یکدیگر زندگی خوبی داشته باشیم
خط دوم از هیجان به خود لرزید
خط اول:و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه رنگی کاغذ من روزها کار میکنم و میتوانم خط کنار یک جاده متروکه باشم یا خط کنار یک نردبان و دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهارگوش گل سرخ یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک خلوت باشم
چه زندگی شاعرانه ای
در همین لحظه معلم فریاد زد
دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند و بچه ها تکرار کردند...
دیدگاه ها (۱)

ﺣﺲِ ﺳُﻘﻮﻁ ﺩﺍﺭﻡ . . . !!ﭼﻘﺪﺭ ﺳَﻨﮕﻴﻨﻢ . . .ﻭﻗﺘـﮯ ﮐﻪ ﻏَﻤﮕﻴﻨﻢ . ...

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺒﺎﺭﻡﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪﯾﺎ ﺍﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ﯾﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ.....

ﺍﯼ ﺗﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ... ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﻟﻌﻨﺘﯽ ... ﺑﻪ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺗﻠﺦ ﺗﻨﻬ...

ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺮﻧﺞ...ﻧﻪ ﻣﻐﺮﻭﺭﻡ ﻧﻪ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ...ﻓﻘﻂ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ...ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺍ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط