سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید

سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم. شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند. 
پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند. پدر گفت: تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی! 

"گلستان سعدی"
دیدگاه ها (۲)

خدا وقتی دنیا را آفرید، حتم دارم که خود را توی هچل انداخت.ما...

ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢﺗﻮ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢﺧﻮﺩ ﺗﻮﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﻼ...

انسان وزن بدن خود را احساس نمی کند ،اما وقتی اجسام خارجی را ...

اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید؛اگر شاد باشید می گویند ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط