شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد

شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد!

شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد!

تو بیا کز اول شب در صبح باشد


عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟!


ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محّب صادق آن است که پاکباز باشد


به کرشمه‌ی عنایت نگهی ب سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد


همه شب در این خیالم که حدیث وصل جانان

به کدام دوست گویم که محل راز باشد


چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد


نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد


دگرش چو باز بینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد.
دیدگاه ها (۴)

روح پدرم شاد که میگفت به استـاد فرزند مرا هیچ نیاموز بجز عشـ...

گر بیایی دهمت جان و نیایی کُشدم غم من که بایست بمیرم چه بیای...

جاده های بی پایان را دوست دارمدوست دارم باغ های بزرگ رارودخا...

.روی صندلی قدیمیآلبومی ورق می خوردتا برف بباردو مندلم برای پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط