زندگی کمی دیوانگی می خواست

زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافه ها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همه چیز را را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همه چیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخم هایت می خندند

"رسول یونان"

دیدگاه ها (۴)

روزهایی را هم برای خودت زندگی کنبرایِ خودت شاخه گلی بخربه دی...

های نارنجی!ترنج به دست بگیرمیوسفم می شوی؟می خواهمزخمی عمیق ب...

فرصت زندگی کم است؛بزرگوارتر از آن باش که برنجی و نجیب تر از ...

انسانها برای عشق ورزیدن خلق شده اند و اشیا برای استفاده شدن!...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط