part عشق پنهان

part18 عشق پنهان
《ویو جونگ کوک》
ات اومد کنار من دراز کشید و سرش رو گذاشت روی شونه های من واقعا شوکه شدم آب دهنم رو قورت دادم شروع کردم به خوندن کتاب
ات: تا حالا چندتا کتاب خوندی؟
جونگ کوک: نمیدونمم ولی زیاد خوندم
ات: اوو خوبه ساعت چنده؟
جونگ کوک: ۱۲ نیم
ات: خب باید سریع ناهار بخوریم که دیرمون نشه
جونگ کوک: تو برو منم الان میام که ناهار بخوریم
ات: باش
《ویو ات》
سرم رو از روی شونش برداشتم بلند شدم که برم میز رو بچینم که یک دست دور مچ دستم حس کردم برگشتم سمتش
ات: چیشده
جونگ کوک: خب . . .ات تو منو دوست داری؟
ات: خب . . . آره دوست دارم
جونگ کوک: پس چرا دیشب وقتی بهت گفتم میخوایم ازدواج کنیم گفتی برم با اون دخترای هرزه ی دورو برم ازدواج کنم؟
ات: . . . خب . . . نظرم درباره ی تو عوض شد همین ازت خوشم اومد
جونگ کوک: آها اوکی
《ویوی جونگ کوک》
یه جای کار درست نیست دیشب منو پس زد امروز یجوری رفتار کرد که انگار واقعا منو دوست داره!
《ویو ات》
رفتم پایین توی آشپزخونه میز رو آماده کردم که جونگ کوک اومد و نشست منم رفتم اون طرف میز نشستم داشتیم غذا می‌خوردیم و سکوتی بینمون شکل گرفت که به لطف جونگ کوک اون سوکت شکسته شد
جونگ کوک: ات خیلی عجیب رفتار میکنی دیشب منو پس زدی امروز یه جوری رفتار میکنی انگار جدی جدی دوسم داری! میشه بپرسم چرا نظرت درمورد من عوض شد؟
ات: خب ... دیشب ازت خوشم اومد
جونگ کوک: ...
پارت بعدی رو فردا میزارم❤🫀
دیدگاه ها (۱۳)

😔😔

یونگی>>>

جیهوپپپ🤌🤌🤌😂😂🤣

هیچی فقط داره روزای هفته رو درس میده😅😅🤌

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط