یک سایه روی حافظه ی دیواراز سالهای دور هنوز اینجاست گویی
یک سایه روی حافظه ی دیواراز سالهای دور هنوز اینجاست گویی هزار سال در این خانه
با میهمان فرضی خود تنهاست یک سایه روی حافظه ی دیواردر حلقه ی محاصره ای ممتد
من را بغل گرفته و می گریدمن را بغل گرفته و می خنددیک سایه روی حافظه ی دیوار
در ابتذال بودن و فرسودن دنبال یک هویت مجهول است در شکل های مختلف بودن
گاهی گوزن می شود و شاخش تصویر یک درخت اساطیری است تصویر یک درخت که میراث یک باغ سربریده ی زنجیری است
گاهی کبوتری است که جفتش را
همبازی قدیم نمی بیندمعشوقه ی سیاه سفیدش رادیگر به روی سیم نمی بیند
گاهی نهنگ می شود و هر شبدر انتظار ساعت ویرانی است دیوار در برابر چشمانش
یک ساحل عمودی سیمانی است شب تور ماهگیری زیبایی است با شب قرار مختصری دارم حتی برای ساعت بی خوابی شب ها زمان بیشتری دارم اخبار داغ تلوزیون دیشب
مشتی جنازه ریخت کف خانه در کیسه جمع کردم و هل دادم پایین میز کوچک صبحانه
اخبار صبح شهر غریبم رادر توده ی غبار نشان می داداز ارتفاع منظره ای دودی برجی کثیف دست تکان می داداین سو هوای صبح ملال آورآن سو کلاغ های کهن سالندراننده ها کلافه ی رابندان گوینده های رادیو خوشحالند
از آی بی کلاه اقلیت تا یای حرف آخر تاریکی
با هم زبان مشترکی داریم ما سنگواره های مکانیکی برخورد می کنیم به تنهایی دوران کوری است و عصایی نیست برخورد می کنیم به یکدیگراینجا چراغ راهنمایی نیست
برخورد بی اراده ی من با شک وقت سلام وقت خداحافظ برخورد من در آینه با پوچی در انجماد وضعیتی قرمزمن کیست ؟ من کجاست ؟ نمی دانم من شکل یک شکست تماشایی است من یک ضمیر ساده ی اول شخص من کارمند دفتر تنهایی است
من هشت ساعت از شب و روزم رابا چسب ها و منگنه ها هستم مشغول بایگانی کاغذها
در یک جهان پوچ گرا هستم من هشت ساعت از شب و روزم رامهمان این جزیره ی بیمارم چندین هزار واژه ی ننوشته خشکیده توی جوهر خودکارم من هشت ساعت از شب و روزم رامشغول بسته بندی تاریخم
هر روز بی دلیل تر از دیروزدر انتظار نامه ی توبیخم من میخکوب صندلی ام هستم
این جلجتا فضای غریبی نیست نعشی که روی صندلی افتاده دیگر نیازمند صلیبی نیست این میله های نازک آبی رنگ در دفترم تجسم زندان است دوران برده داری کاغذهاست دوران انتقام درختان است
لبخند موذیانه ی اربابان شکل مرا مجسمه ی غم کردهر موریانه ای که رسید از راه
از ارتفاع صندلی ام کم کرد
باید که در معادله ی بودن
تصمیم های صفر و صدی باشم
پایان هر عبارت دستوری
قلاب پرسشی ابدی باشم
پیچیده بوی ادکلن پاییز
در محتوای سرد خیابان ها
من را کشانده آنطرف کوچه
با میهمان فرضی خود تنهاست یک سایه روی حافظه ی دیواردر حلقه ی محاصره ای ممتد
من را بغل گرفته و می گریدمن را بغل گرفته و می خنددیک سایه روی حافظه ی دیوار
در ابتذال بودن و فرسودن دنبال یک هویت مجهول است در شکل های مختلف بودن
گاهی گوزن می شود و شاخش تصویر یک درخت اساطیری است تصویر یک درخت که میراث یک باغ سربریده ی زنجیری است
گاهی کبوتری است که جفتش را
همبازی قدیم نمی بیندمعشوقه ی سیاه سفیدش رادیگر به روی سیم نمی بیند
گاهی نهنگ می شود و هر شبدر انتظار ساعت ویرانی است دیوار در برابر چشمانش
یک ساحل عمودی سیمانی است شب تور ماهگیری زیبایی است با شب قرار مختصری دارم حتی برای ساعت بی خوابی شب ها زمان بیشتری دارم اخبار داغ تلوزیون دیشب
مشتی جنازه ریخت کف خانه در کیسه جمع کردم و هل دادم پایین میز کوچک صبحانه
اخبار صبح شهر غریبم رادر توده ی غبار نشان می داداز ارتفاع منظره ای دودی برجی کثیف دست تکان می داداین سو هوای صبح ملال آورآن سو کلاغ های کهن سالندراننده ها کلافه ی رابندان گوینده های رادیو خوشحالند
از آی بی کلاه اقلیت تا یای حرف آخر تاریکی
با هم زبان مشترکی داریم ما سنگواره های مکانیکی برخورد می کنیم به تنهایی دوران کوری است و عصایی نیست برخورد می کنیم به یکدیگراینجا چراغ راهنمایی نیست
برخورد بی اراده ی من با شک وقت سلام وقت خداحافظ برخورد من در آینه با پوچی در انجماد وضعیتی قرمزمن کیست ؟ من کجاست ؟ نمی دانم من شکل یک شکست تماشایی است من یک ضمیر ساده ی اول شخص من کارمند دفتر تنهایی است
من هشت ساعت از شب و روزم رابا چسب ها و منگنه ها هستم مشغول بایگانی کاغذها
در یک جهان پوچ گرا هستم من هشت ساعت از شب و روزم رامهمان این جزیره ی بیمارم چندین هزار واژه ی ننوشته خشکیده توی جوهر خودکارم من هشت ساعت از شب و روزم رامشغول بسته بندی تاریخم
هر روز بی دلیل تر از دیروزدر انتظار نامه ی توبیخم من میخکوب صندلی ام هستم
این جلجتا فضای غریبی نیست نعشی که روی صندلی افتاده دیگر نیازمند صلیبی نیست این میله های نازک آبی رنگ در دفترم تجسم زندان است دوران برده داری کاغذهاست دوران انتقام درختان است
لبخند موذیانه ی اربابان شکل مرا مجسمه ی غم کردهر موریانه ای که رسید از راه
از ارتفاع صندلی ام کم کرد
باید که در معادله ی بودن
تصمیم های صفر و صدی باشم
پایان هر عبارت دستوری
قلاب پرسشی ابدی باشم
پیچیده بوی ادکلن پاییز
در محتوای سرد خیابان ها
من را کشانده آنطرف کوچه
۱۳.۱k
۳۰ دی ۱۴۰۰