ویو میرابل
ویو میرابل
نمیتونستم جایی رو ببینم ولی دیگه چیزی برام مهم نبود من......همرو از دست داده بودم و حای بهم تجاوز هم شده بود دیگه نمیتونم تحمل کنم
نمیتونستم جایی رو ببینم و آروم آروم سعی کردم راهمو پیدا کنم و رفتم دست شویی و با کلی بد بختی کارامو کردم و اومدم بیرون که
که یه خدمت کار منو صدا زد و گفت برم برای صبحانه بهش گفتم بره چون از الان به بعد باید یاد بگیرم بدون چشام کار کنم
واقعا فکر نمیکردم نامجون تغییر کرده باشه اونم اینقدر الان اون واسه من مرده
رفتم و با یه پارچه چشمام رو بستم و با احتیاط رفتم پایین وقتی نور به چشمم میخورد چشمام اذیت میشد واسه همین چشمام رو بستم تا اذیت نشم
(صبحانه)
نامجون = میرابل اومدی میگفتی بیام کمکت کنم
میرابل = نامجون لطفا تمومش کن تت کی قراره اینجا بمونم
نامجون = تا زمانی که من میگم ( یکم داد )
میرابل = فقط بگو چرا اینقدر تغییر کردی ؟
نامجون = شاید بخاطر این تغییر کردم که پدرم به دست پدر تو کشته شد ( عصبی داد)
میرابل = ببینم تحقیق کردی ببینی درست بوده یا نه؟ از کجا معلوم پاپوش نباشه؟ اصلا از کی این حرفو شنیدی ؟
نامجون = .......... ( بچه تو فکره )
ویو نامجون
با این حرف میرابل یکم فکر کردم راست میگفت من باید اول همه چیز رو ارز یابی میکردم و اینقدر عذابش نمیدادم
نامجون = خب که چی ؟ این حرفو هوانگ ریو بهم گفت دست راستم
میرابل = من میدونم مادرم این کارو نمیکنه اون نمیتونه به رفیق خودش پشت کنه
نامجون = دیدی که کرد
میرابل = حد اقل یک ماه بهم فرصت بده تا ثابتش کنم
نامجون = اگه نکردی چی ؟ در خواستمو قبول میکنی ؟
میرابل = خب.......چیزه......
نامجون = من عاشقتم و اگه نتونی ثابت کنی پدرت بی گناهه تو باید همسر رسمی من بشی
میرابل = راستش منم عاشقت بودم ولی به جملم دقت کن بودم ولی الان نا نیستم عشق من نسبت به تو زمانی نابود شد که بهم تجاوز کردی چقدر ؟ چقدر التماست کردم که دختر بودنم رو ازم نگیری ؟ ولی آیا گوش کردی ؟
نامجون = میرابل من
میرابل = نه تنها دست از کارت نکشیدی بلکه هرشب همون کارارو تکرار میکردی دیگه چیزی برام مهم نیست از دیروز تا الان هرچی سعی میکنم نمیتونم لبخند بزنم
نامجون = میرابل من واقعا متاسفم فقط میخواستم انتقام پدرم رو بگیرم
میرابل = انتقامی که هنوز معلوم نیست پدرم اینکارو کرده ولی گرفته شده
نمیتونستم جایی رو ببینم ولی دیگه چیزی برام مهم نبود من......همرو از دست داده بودم و حای بهم تجاوز هم شده بود دیگه نمیتونم تحمل کنم
نمیتونستم جایی رو ببینم و آروم آروم سعی کردم راهمو پیدا کنم و رفتم دست شویی و با کلی بد بختی کارامو کردم و اومدم بیرون که
که یه خدمت کار منو صدا زد و گفت برم برای صبحانه بهش گفتم بره چون از الان به بعد باید یاد بگیرم بدون چشام کار کنم
واقعا فکر نمیکردم نامجون تغییر کرده باشه اونم اینقدر الان اون واسه من مرده
رفتم و با یه پارچه چشمام رو بستم و با احتیاط رفتم پایین وقتی نور به چشمم میخورد چشمام اذیت میشد واسه همین چشمام رو بستم تا اذیت نشم
(صبحانه)
نامجون = میرابل اومدی میگفتی بیام کمکت کنم
میرابل = نامجون لطفا تمومش کن تت کی قراره اینجا بمونم
نامجون = تا زمانی که من میگم ( یکم داد )
میرابل = فقط بگو چرا اینقدر تغییر کردی ؟
نامجون = شاید بخاطر این تغییر کردم که پدرم به دست پدر تو کشته شد ( عصبی داد)
میرابل = ببینم تحقیق کردی ببینی درست بوده یا نه؟ از کجا معلوم پاپوش نباشه؟ اصلا از کی این حرفو شنیدی ؟
نامجون = .......... ( بچه تو فکره )
ویو نامجون
با این حرف میرابل یکم فکر کردم راست میگفت من باید اول همه چیز رو ارز یابی میکردم و اینقدر عذابش نمیدادم
نامجون = خب که چی ؟ این حرفو هوانگ ریو بهم گفت دست راستم
میرابل = من میدونم مادرم این کارو نمیکنه اون نمیتونه به رفیق خودش پشت کنه
نامجون = دیدی که کرد
میرابل = حد اقل یک ماه بهم فرصت بده تا ثابتش کنم
نامجون = اگه نکردی چی ؟ در خواستمو قبول میکنی ؟
میرابل = خب.......چیزه......
نامجون = من عاشقتم و اگه نتونی ثابت کنی پدرت بی گناهه تو باید همسر رسمی من بشی
میرابل = راستش منم عاشقت بودم ولی به جملم دقت کن بودم ولی الان نا نیستم عشق من نسبت به تو زمانی نابود شد که بهم تجاوز کردی چقدر ؟ چقدر التماست کردم که دختر بودنم رو ازم نگیری ؟ ولی آیا گوش کردی ؟
نامجون = میرابل من
میرابل = نه تنها دست از کارت نکشیدی بلکه هرشب همون کارارو تکرار میکردی دیگه چیزی برام مهم نیست از دیروز تا الان هرچی سعی میکنم نمیتونم لبخند بزنم
نامجون = میرابل من واقعا متاسفم فقط میخواستم انتقام پدرم رو بگیرم
میرابل = انتقامی که هنوز معلوم نیست پدرم اینکارو کرده ولی گرفته شده
- ۳.۶k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط