بازگرما

بازگرما
تو بــرازجــــون
توی موزیری
با همان تش باد وحشی
می زنه بر عمق جونُم
می زنه بر استخونُم

یادم اومه روز گرما
گردش یک روز شرجی
گرم و جوشان
پشت کوچه
توی نخلستان بالا

من جوانی شصت ساله
اهل آبپخش و سربست
ریگ های داغ و سوزان
بهر گُلدمباز و خارَک
می پریدم روی مُخ ها

یک دو سه دُمباز زیبا
اوفتاده روی شن ها
زیر آن مُخ که بلنده
روی آن شن های سوزان


آن همه خرمای شیرین
توی تابستان و گرما
می جهیدم روی تیربند
می پریدم با کمربند

فکر من سرشار شادی
قلب من پر از تپش ها
تا بچینم آن رطب ها
آن عسل های زیارت
پر کنم هر سفره ای را
از همان دُمباز زیبا

بارون اومه موج در موج
توو وِلات گرم چهاربرج
سیل اومَه، همّه شاکی
توو بنار، توو دروگه

رفتم از برازجون به صحرا
گشته ام خیلی پشیمون
کاش واگردم توو برازجون
با دوتاپا، با چیشِ گریون

گوشت کُمتَر توی سفره
توی جِتـَل و دشتی
علی آباد، خزر و مهاباد
این سه جا با صد قشنگی

کلیجا، عشقم، کجایی؟
حسین آباد، عمرم، کجایی ؟
ای والفجر کجایی؟
ای پارک کشتکارکجایی؟

ای گنجی، ای جمعه بازار
هر که اونجا نی، ذلیله
باز بارون با فتیله
زد روی بام طویله
دیدگاه ها (۴)

دلـ💔 ـم گرفتــہ از دلـ💔 ـم که از تو دوره..🌲 .خاطره هات همیشـ...

راس نمیگم؟؟؟😆

💞 💜 💜 *برازجون* 💜 💜 💞

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط