آغوش تو چقدر می آید به قامتم

آغوش تو چقدر می آید به قامتم
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم
می پوشمت که سخت برازنده ی منی
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم
خوشوقتی صدای تو از دیدن من است
من هم از آشنایی تان با سعادتم!
با خود تو را به اوج _ به معراج_ می برم
امشب اگر به خاک بریزد خجالتم
بر شانه ام گذار سرانگشت برف را
کوهم ولی تمام شده استقامتم
من سیرتم همان که تو می خواستی شده
لب تر کنی عوض شود این بار صورتم!
جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم
با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم

#علیرضا_بدیع

#شعر#غزل
دیدگاه ها (۱۵)

پدر کوهه‌ ! پدر مثل‌ِ یه‌ صخره‌ سخته‌، سخته‌دلش‌ اندازه‌ی‌ د...

ما بال هایمان رابه بادِ "زمان" دادیممی بینی؟ما قرار بود فرشت...

‌زانو نمی‌زنم‌ ،حتا اگه‌ سقف‌ِ آسمون‌ ،کوتاه‌تر از قدِ من‌ ب...

وقتی دلِ دست‌هایمتنگ می‌شود برای انگشتان کوچکتآن‌ها را می‌گذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط