داستانشب

#داستان_شب...



#تلنگر 📚

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.

اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.

نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد.

او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟
پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.

‌ ‌‌‌ ‌‌شب خوش..
دیدگاه ها (۵)

آذر باشد و نم نم باران و بوی هیزم سوخته و چای داغ...گاهی از ...

طفلی #آذرماهی هانت قطع بود و نتونستن آغاز حکومتشون رو تبریک...

#دیالوگ_برتر...تنها، آدمهای دیوانه را دوست دارم؛ آدمهایی که ...

#بدانیم..🙏 پرنده ها تو سرما غذا سخت گیرشون میاد! تو این هوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط