بخونش قشنگه
بخونش قشنگه
دوتا رفیق بودن دوران سربازی باهم بودن
اسم یکیشون علی بچه تهران
اسم اون یکی محمد بچه آبادان
این دوتا خیلی باهم رفیق بودن طوری که ازهم نمیتونستن جدا بشن و همه جا باهم بودن
میرسه آخر سربازی، دمه در پادگان وقتی میخواستن ازهم جدا بشن همدیگرو بغل میکنن با اشک دمه در محمد میگه علی هرموقع خواستی ازدواج کنی بیا آبادان، علی هم میگه محمد هرموقع کار خواستی بیاتهران...
بعد از چند سال علی میره آبادان به آدرس محمد میبینه یه محله فقیر نشین ویه خونه قدیمی که حتی در نداشت، جلو اون خونه پرده آویزون کرده بودن...
علی دادمیزنه محمد..،محمدمیاد وقتی میبینه که علی هستش خیلی خوشحال میشه بغلش میکنه وچون وضع مالی خوبی نداشته میره پول قرض میکنه تمام آبادانو به علی نشون میده وبهترین پذیرایی ازش میکنه
بعد از یک هفته پذیرایی لحظه خداحافظی علی میگه:محمد یادته گفتی هرموقع دختر خوب برای ازدواج خواستی بیا آبادان؟ من میخوام ازدواج کنم
محمد هم علی رو میبره چند جا خواستگاری اما علی نمیپسنده...
علی میگه محمد تو به قولت وفا کردی اما من نپسندیدم، در همین حال یه دختری میره خونه محمد
علی میگه محمد من این دخترو میخوام حالا این دختر کی بوده
(نامزده محمد)
محمد هم بدون این که علی متوجه بشه با خانواده نامزدش صحبت میکنه و دختررو به عقد علی در میارنو علی با همسرش میاد تهران...
بعد از چند سال محمد از عشق نامزدش معتاد میشه وبیکار.....
مادرش بهش میگه:محمد تو که همسرتو از دست دادی، برو تهران ببین علی بهت کار میده؟!......
محمد رفت تهران. به آدرس علی،
دید به به چه خونهء زیبایی تو بهترین نقطه تهران روبه روی خونه علی یک پارک زیبا و چه دمو تشکیلاتی.....
محمد زنگ خونه علی رو میزنه!!!
علی میاد پشت آیفون میگه کیه؟؟؟
محمدباهزار ذوق میگه سلام علی منم محمد
علی میگه آقا برو من رفیقی به نام محمد ندارم!!! محمد میگه شاید صدام عوض شده؟!...
دوباره محمد زنگ میزنه!!!!
علی دوباره میگه کیه؟؟؟؟
محمد میگه منم، محمد بچه آبادان
علی میگه آقا برو یه بار دیگه مزاحم بشی زنگ میزنم پلیس110بیاد ببرت....
محمد دلش میشکنه با بغض واشک که رفیقش بهش نامردی کرده میاد روبه روی خونه علی توپارک شروع میکنه گریه کردن.....
درهمین حال محمد میبینه 3تا آدم لات دارن به سمتش میان!!!....
محمد میگه الان اینامیان منو میزنن و همه چیزمو میبرن،
تا این لاتا میرسن محمد با گریه داستانو تعریف میکنه.....
3تا آدم لات میگن ما تازه قمار کردیم پانصد هزارتومان اضافه آوردیم بیا این پول مال تو....
محمد خوشحال میشه میگه برم یه دست کت شلوار بگیرم یه آرایشگاه برم یه حمام برم برگردم به شهرم به همه بگم که دوستم علی به من کار داد من نخواستم این کت شلوارم علی برام گرفت....
محمد خوش تیپ میکنه میاد ترمینال که برگرده،
یه دفه یه خانمی با بهترین ماشین جلوپاش بوق میزنه.....
خانمه میگه آقا دنبال کارمیگردی؟
محمد میگه خانم من رفیقم بهم نامردی کرد، تروخدا شما دیگه اذیتم نکنین...
خانمه میگه من دروغ نمیگم....
خلاصه محمد قبول میکنه و سر کار خانمه میره وبه برکت دست محمد کار خانمه میگیره و غرفه های زیادی میزنه..
بعد چند سال خانمه میگه محمد نمیخوای ازدواج کنی؟!....
محمد میگه اگه دختر خوب باشه چرا که نه.
خانمه میگه محمد من یه دختر دارم بیا ببین اگه پسندیدی باهاش ازدواج کن،
محمدم قبول میکنه وبا دختر اون خانم ازدواج میکنه.....
بعد از اینکه محمد با دختر اون خانم ازدواج میکنه یه روز زن محمد میگه محمد یه مهمونی تو خونه یکی از دوستام گرفته دعوت کرده میای بریم؟!....
محمد قبول میکنه و به مهمونی میره..
؟؟؟
؟؟؟
؟؟؟
حالا گوشه مهمونی کی نشسته بود؟!
؟؟
؟؟
علی؟؟؟؟؟!!!!!!....
محمد به کنایه میگه
اول به سلامتی اون رفیقی که قول دادو به قولش وفا نگرد،
دوم به سلامتی اون 3تا لاتی که به من پول دادن،
سوم به سلامتی اون خانم که به من کارداد و این دختر که دختر اون خانم بود و الان همسرمنه و وضع مالیم خوبه خوب شده..
؟؟؟؟؟!!!!!!
حالامحمد همه کنایه هارو به علی میزد..
؟؟
؟؟
؟؟
علی اشکش جاری میشه میگه حالا داستان زندگی من.....
علی میگه اول به سلامتی اون رفیقی که قول دادو به قولش وفاکرد....
دوم به سلامتی اون 3 تالاتی که من فرستادم پول به رفیقم بدن.....
سومیش رو
قسم خورده بودم که نگم اما الان میگم
به سلامتی اون خانمی که مادرمن بود و این دختر که خواهرمنه...
؟؟
؟؟
تههه معرفت.شاید قدیمی باشه ولی ارزش هزار بار خوندنم داره
دوتا رفیق بودن دوران سربازی باهم بودن
اسم یکیشون علی بچه تهران
اسم اون یکی محمد بچه آبادان
این دوتا خیلی باهم رفیق بودن طوری که ازهم نمیتونستن جدا بشن و همه جا باهم بودن
میرسه آخر سربازی، دمه در پادگان وقتی میخواستن ازهم جدا بشن همدیگرو بغل میکنن با اشک دمه در محمد میگه علی هرموقع خواستی ازدواج کنی بیا آبادان، علی هم میگه محمد هرموقع کار خواستی بیاتهران...
بعد از چند سال علی میره آبادان به آدرس محمد میبینه یه محله فقیر نشین ویه خونه قدیمی که حتی در نداشت، جلو اون خونه پرده آویزون کرده بودن...
علی دادمیزنه محمد..،محمدمیاد وقتی میبینه که علی هستش خیلی خوشحال میشه بغلش میکنه وچون وضع مالی خوبی نداشته میره پول قرض میکنه تمام آبادانو به علی نشون میده وبهترین پذیرایی ازش میکنه
بعد از یک هفته پذیرایی لحظه خداحافظی علی میگه:محمد یادته گفتی هرموقع دختر خوب برای ازدواج خواستی بیا آبادان؟ من میخوام ازدواج کنم
محمد هم علی رو میبره چند جا خواستگاری اما علی نمیپسنده...
علی میگه محمد تو به قولت وفا کردی اما من نپسندیدم، در همین حال یه دختری میره خونه محمد
علی میگه محمد من این دخترو میخوام حالا این دختر کی بوده
(نامزده محمد)
محمد هم بدون این که علی متوجه بشه با خانواده نامزدش صحبت میکنه و دختررو به عقد علی در میارنو علی با همسرش میاد تهران...
بعد از چند سال محمد از عشق نامزدش معتاد میشه وبیکار.....
مادرش بهش میگه:محمد تو که همسرتو از دست دادی، برو تهران ببین علی بهت کار میده؟!......
محمد رفت تهران. به آدرس علی،
دید به به چه خونهء زیبایی تو بهترین نقطه تهران روبه روی خونه علی یک پارک زیبا و چه دمو تشکیلاتی.....
محمد زنگ خونه علی رو میزنه!!!
علی میاد پشت آیفون میگه کیه؟؟؟
محمدباهزار ذوق میگه سلام علی منم محمد
علی میگه آقا برو من رفیقی به نام محمد ندارم!!! محمد میگه شاید صدام عوض شده؟!...
دوباره محمد زنگ میزنه!!!!
علی دوباره میگه کیه؟؟؟؟
محمد میگه منم، محمد بچه آبادان
علی میگه آقا برو یه بار دیگه مزاحم بشی زنگ میزنم پلیس110بیاد ببرت....
محمد دلش میشکنه با بغض واشک که رفیقش بهش نامردی کرده میاد روبه روی خونه علی توپارک شروع میکنه گریه کردن.....
درهمین حال محمد میبینه 3تا آدم لات دارن به سمتش میان!!!....
محمد میگه الان اینامیان منو میزنن و همه چیزمو میبرن،
تا این لاتا میرسن محمد با گریه داستانو تعریف میکنه.....
3تا آدم لات میگن ما تازه قمار کردیم پانصد هزارتومان اضافه آوردیم بیا این پول مال تو....
محمد خوشحال میشه میگه برم یه دست کت شلوار بگیرم یه آرایشگاه برم یه حمام برم برگردم به شهرم به همه بگم که دوستم علی به من کار داد من نخواستم این کت شلوارم علی برام گرفت....
محمد خوش تیپ میکنه میاد ترمینال که برگرده،
یه دفه یه خانمی با بهترین ماشین جلوپاش بوق میزنه.....
خانمه میگه آقا دنبال کارمیگردی؟
محمد میگه خانم من رفیقم بهم نامردی کرد، تروخدا شما دیگه اذیتم نکنین...
خانمه میگه من دروغ نمیگم....
خلاصه محمد قبول میکنه و سر کار خانمه میره وبه برکت دست محمد کار خانمه میگیره و غرفه های زیادی میزنه..
بعد چند سال خانمه میگه محمد نمیخوای ازدواج کنی؟!....
محمد میگه اگه دختر خوب باشه چرا که نه.
خانمه میگه محمد من یه دختر دارم بیا ببین اگه پسندیدی باهاش ازدواج کن،
محمدم قبول میکنه وبا دختر اون خانم ازدواج میکنه.....
بعد از اینکه محمد با دختر اون خانم ازدواج میکنه یه روز زن محمد میگه محمد یه مهمونی تو خونه یکی از دوستام گرفته دعوت کرده میای بریم؟!....
محمد قبول میکنه و به مهمونی میره..
؟؟؟
؟؟؟
؟؟؟
حالا گوشه مهمونی کی نشسته بود؟!
؟؟
؟؟
علی؟؟؟؟؟!!!!!!....
محمد به کنایه میگه
اول به سلامتی اون رفیقی که قول دادو به قولش وفا نگرد،
دوم به سلامتی اون 3تا لاتی که به من پول دادن،
سوم به سلامتی اون خانم که به من کارداد و این دختر که دختر اون خانم بود و الان همسرمنه و وضع مالیم خوبه خوب شده..
؟؟؟؟؟!!!!!!
حالامحمد همه کنایه هارو به علی میزد..
؟؟
؟؟
؟؟
علی اشکش جاری میشه میگه حالا داستان زندگی من.....
علی میگه اول به سلامتی اون رفیقی که قول دادو به قولش وفاکرد....
دوم به سلامتی اون 3 تالاتی که من فرستادم پول به رفیقم بدن.....
سومیش رو
قسم خورده بودم که نگم اما الان میگم
به سلامتی اون خانمی که مادرمن بود و این دختر که خواهرمنه...
؟؟
؟؟
تههه معرفت.شاید قدیمی باشه ولی ارزش هزار بار خوندنم داره
۳۰.۶k
۱۰ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.