رو به روی دانشگاه صنعتی شریف خیابان زنجان تعدادی از خون
رو به روی دانشگاه صنعتی شریف (خیابان زنجان) تعدادی از خونه های قدیمی و مخروبه وجود داشت که به ذهنمون هم نمی رسید کسی توی این خونه ها زندگی کنه.
یه روز مصطفی دستم رو گرفت و برد کنار یکی از خونه ها.
اونجا یه اتاق خرابه ی نمناک رو دیدم که به جای در، پرده جلوش آویزان بود؛ یه لامپ معمولی هم جلوی در روشن بود.
این در واقع محل زندگی یه مادر، با سه تا بچه ب قد و نیم قدش بود. مصطفی با ناراحتی گفت: ببین اینا چطوری دارن زندگی می کنن! ما ازشون غافلیم.
بعد تعریف کرد که چند وقته بهشون سر میزنه و برنج و روغن براشون می بره. وقتی هم خودش نمی تونه کمکی بکنه چندتا از بچه ها رو می بره تا اونا کمک کنند.
شهید مصطفی احمدی روشن
یه روز مصطفی دستم رو گرفت و برد کنار یکی از خونه ها.
اونجا یه اتاق خرابه ی نمناک رو دیدم که به جای در، پرده جلوش آویزان بود؛ یه لامپ معمولی هم جلوی در روشن بود.
این در واقع محل زندگی یه مادر، با سه تا بچه ب قد و نیم قدش بود. مصطفی با ناراحتی گفت: ببین اینا چطوری دارن زندگی می کنن! ما ازشون غافلیم.
بعد تعریف کرد که چند وقته بهشون سر میزنه و برنج و روغن براشون می بره. وقتی هم خودش نمی تونه کمکی بکنه چندتا از بچه ها رو می بره تا اونا کمک کنند.
شهید مصطفی احمدی روشن
- ۲.۸k
- ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط