حال ببین که برگشته ام
#حال_ببین_که_برگشته_ام
خود عزیز من، سلام...
مدت ها از آخرین ملاقات رو در روی ما گذشته و من چقدر ندیدنت را ندید گرفته ام... آن قدر از تو فاصله گرفته ام که حالا برگشتن به سمت تو کمی سخت به نظر می رسد. شاید خنده دار باشد، ولی انگار که خودت با خودت رودربایستی داشته باشی و از رو در رو شدن دوباره با خودت معذب شوی.
دلت بخواهد خودت را در آینه ببینی و عمیق تماشایش کنی... عمق چشمانش را ببینی و بفهمی که هنوز او را می شناسی یا نه! دست دوستی به سمتش دراز کنی و او دستت را بکشد و در آغوش خودش پناهت بدهد. انگار هیچ وقت از هم دور نبوده اید. سرت را روی پایش بگذاری و بی ترس از قضاوت سخت خودت، از احساساتت و دلیل دورت ات برایش بگویی. بگویی و او خوب گوش دهد... خوب گوش دهد و لبخند بزند به برگشتنت...
می دانی می خواهم از چه برایت بگویم؟! از این که آدم گاهی به هیچ شخص دومی برای گفتگو احتیاج ندارد. دلش خودش را می خواهد! فقط باید کمی با خودش خلوت کند و با او زمان بگذراند. با خودش درد و دل کند و ناز خودش را بکشد و برای آشتی با خودش، خود پیش قدم شود!
می دانی؟! خودت که پشت خودت باشی، از همه ی جهان قدرتمندتر هستی. حداقل تکلیف خودت را با خودت می دانی و می فهمی دوست داری به کجا و از کدام مسیر برسی. پس برای خودت وقت بگذار...
خود عزیزم! می دانم مدت ها بی توجهی مرا نسبت به خودت تحمل کرده و فقط به تماشا نشسته ای که کی به سمت تو باز خواهم گشت. کی دلم هوایت را می کند و سراغی از تو می گیرم.
حال ببین که برگشته ام؛ رهاتر از همیشه... می دانم که هر دو به این خلوت با هم سخت محتاج هستیم. مرا به خلوتمان راه می دهی...؟! من دلم فقط به بودن خودت گرم است...
خود عزیز من، سلام...
مدت ها از آخرین ملاقات رو در روی ما گذشته و من چقدر ندیدنت را ندید گرفته ام... آن قدر از تو فاصله گرفته ام که حالا برگشتن به سمت تو کمی سخت به نظر می رسد. شاید خنده دار باشد، ولی انگار که خودت با خودت رودربایستی داشته باشی و از رو در رو شدن دوباره با خودت معذب شوی.
دلت بخواهد خودت را در آینه ببینی و عمیق تماشایش کنی... عمق چشمانش را ببینی و بفهمی که هنوز او را می شناسی یا نه! دست دوستی به سمتش دراز کنی و او دستت را بکشد و در آغوش خودش پناهت بدهد. انگار هیچ وقت از هم دور نبوده اید. سرت را روی پایش بگذاری و بی ترس از قضاوت سخت خودت، از احساساتت و دلیل دورت ات برایش بگویی. بگویی و او خوب گوش دهد... خوب گوش دهد و لبخند بزند به برگشتنت...
می دانی می خواهم از چه برایت بگویم؟! از این که آدم گاهی به هیچ شخص دومی برای گفتگو احتیاج ندارد. دلش خودش را می خواهد! فقط باید کمی با خودش خلوت کند و با او زمان بگذراند. با خودش درد و دل کند و ناز خودش را بکشد و برای آشتی با خودش، خود پیش قدم شود!
می دانی؟! خودت که پشت خودت باشی، از همه ی جهان قدرتمندتر هستی. حداقل تکلیف خودت را با خودت می دانی و می فهمی دوست داری به کجا و از کدام مسیر برسی. پس برای خودت وقت بگذار...
خود عزیزم! می دانم مدت ها بی توجهی مرا نسبت به خودت تحمل کرده و فقط به تماشا نشسته ای که کی به سمت تو باز خواهم گشت. کی دلم هوایت را می کند و سراغی از تو می گیرم.
حال ببین که برگشته ام؛ رهاتر از همیشه... می دانم که هر دو به این خلوت با هم سخت محتاج هستیم. مرا به خلوتمان راه می دهی...؟! من دلم فقط به بودن خودت گرم است...
۵۲.۳k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.