قسمت دوم پارت سوم
قسمت دوم پارت سوم
اهی کشیدم و کلافه به سمتش برگشتم و خیره به چشماش گفتم:
چیه؟بمونم که چی بشه ؟مگه بودونبودم فرقی به حالت داره وقتی قصدمردن کردی؟
توجاش نیم خیز شد و تقریبا با صدای بلندی گفت:
زنده بمونم که چی بشه که این ادما...
پریدم وسط حرفش وبدون فکردرست مثل خودش باصدای بلندگفتم:
زنده بمونی که دل ادمی مثل من رو اروم کنی که گذشته رو جلوی چشمم نیاری .
ازروی تخت بلند شداول ازدردخم شد اما بعد تونست خودش روکنترل کنه بلندشدبه زورجلوی خودم روگرفتم که برلی کمک بهش به جلونرم،و اون برلی اینکه باز ضعفش رو دوباره جلوم نشون نده به زور صاف ایستادوبه سمتم قدم برداشت ودرست روبه روم ایستادوصورتش رو درفاصله یک سانتی از صورتم قراردادوخیره به چشمام گفت:
با زنده موندن من همه چی حل میشه؟باشه من زنده میمونم دلتواروم میشه؟اون گذشته ای که نمی دونم چیه ازجلوی چشمات کنارمیره؟اماتوچی میتونی اینواروم کنی؟
به یکباره دستش روپشت سرم قراردادوبافشارکوچیکی سرم روروی سینش گذاشت وگفت:
اینومیگما،اروم نیست فشارزیادی روداره تحمل میکنه حالاتویی که یهویی اومدی میتونی ارومش کنی؟
صدای تپش های قلبش رو میتونستم به راحتی بشنوم،سرم روبلندکردم این پسرکیه وچه دردی داره سالی بود که چندروزی میشدکه توسرم درحال گردش بودناخوداگاه بانگاه به چشماش باتمام وجودم سرم روبه معنی اره تکون دادم انگارمرددبوداما دستش بالااومدوروی گونم نشست، من اطمینان داشتم که هرکاری میکردم تادیگه گذاشته تکرارنشه لبخندی زدم ودوباره سرم روروی سینش قرار داد و دستاش،دورکمرم نشست،این بار دیگه بدنش سردنبود نمی لرزیدوبلعکس گرمای بدنش به قدری زیاد بود که به وجودمنم تزریق میکرد.باصدای درحول خواستیم از هم جداشیم که صدای رزی بلندشد:به به چشمم روشن
فین فینی کرد و ادامه حرفش روازسرگرفت:توراخدا بدنگذره مااون بیرون داریم های های گریه میکنیم نگواینجا...
بادوقدم وسط حرفش پریدم وتوی بغلم کشیدمش میتونسم لبخندشو حس کنم همیشه عادت داشت توموقع ناراحتی غر بزنه و من اینومیدونستم بااین حال سرم رو بلندکردم وگفتم :یااا اقای مشهور چی میکشی از دست این دوست دخترغرغروت
لی خندش گرفته بود اماباژست اینکه دلش خونه خواست چیزی بگه که دست کریس روی شونم نشست،متعجب به سمتش برگشتم که بااخم های درهم وی تای ابروی بالا گفت :توازشهرت لی و م...
لی نذاشت کریس ادامه ی حرفش روبزنه دستی به سرش کشیدوگفت :یااا کریس وو مشخص که جیسو ازشهرت من خبر داره ناسلامتی دوس پسردخترخالشمادرزمن یاداوری کنم که خوداین خانم باعث اشناییت منو رزشدتوی فرصت مناسب برات تعریف میکنم اما الان بایدبریم کارهای ترخیصتوانجام دادم .
اهی کشیدم و کلافه به سمتش برگشتم و خیره به چشماش گفتم:
چیه؟بمونم که چی بشه ؟مگه بودونبودم فرقی به حالت داره وقتی قصدمردن کردی؟
توجاش نیم خیز شد و تقریبا با صدای بلندی گفت:
زنده بمونم که چی بشه که این ادما...
پریدم وسط حرفش وبدون فکردرست مثل خودش باصدای بلندگفتم:
زنده بمونی که دل ادمی مثل من رو اروم کنی که گذشته رو جلوی چشمم نیاری .
ازروی تخت بلند شداول ازدردخم شد اما بعد تونست خودش روکنترل کنه بلندشدبه زورجلوی خودم روگرفتم که برلی کمک بهش به جلونرم،و اون برلی اینکه باز ضعفش رو دوباره جلوم نشون نده به زور صاف ایستادوبه سمتم قدم برداشت ودرست روبه روم ایستادوصورتش رو درفاصله یک سانتی از صورتم قراردادوخیره به چشمام گفت:
با زنده موندن من همه چی حل میشه؟باشه من زنده میمونم دلتواروم میشه؟اون گذشته ای که نمی دونم چیه ازجلوی چشمات کنارمیره؟اماتوچی میتونی اینواروم کنی؟
به یکباره دستش روپشت سرم قراردادوبافشارکوچیکی سرم روروی سینش گذاشت وگفت:
اینومیگما،اروم نیست فشارزیادی روداره تحمل میکنه حالاتویی که یهویی اومدی میتونی ارومش کنی؟
صدای تپش های قلبش رو میتونستم به راحتی بشنوم،سرم روبلندکردم این پسرکیه وچه دردی داره سالی بود که چندروزی میشدکه توسرم درحال گردش بودناخوداگاه بانگاه به چشماش باتمام وجودم سرم روبه معنی اره تکون دادم انگارمرددبوداما دستش بالااومدوروی گونم نشست، من اطمینان داشتم که هرکاری میکردم تادیگه گذاشته تکرارنشه لبخندی زدم ودوباره سرم روروی سینش قرار داد و دستاش،دورکمرم نشست،این بار دیگه بدنش سردنبود نمی لرزیدوبلعکس گرمای بدنش به قدری زیاد بود که به وجودمنم تزریق میکرد.باصدای درحول خواستیم از هم جداشیم که صدای رزی بلندشد:به به چشمم روشن
فین فینی کرد و ادامه حرفش روازسرگرفت:توراخدا بدنگذره مااون بیرون داریم های های گریه میکنیم نگواینجا...
بادوقدم وسط حرفش پریدم وتوی بغلم کشیدمش میتونسم لبخندشو حس کنم همیشه عادت داشت توموقع ناراحتی غر بزنه و من اینومیدونستم بااین حال سرم رو بلندکردم وگفتم :یااا اقای مشهور چی میکشی از دست این دوست دخترغرغروت
لی خندش گرفته بود اماباژست اینکه دلش خونه خواست چیزی بگه که دست کریس روی شونم نشست،متعجب به سمتش برگشتم که بااخم های درهم وی تای ابروی بالا گفت :توازشهرت لی و م...
لی نذاشت کریس ادامه ی حرفش روبزنه دستی به سرش کشیدوگفت :یااا کریس وو مشخص که جیسو ازشهرت من خبر داره ناسلامتی دوس پسردخترخالشمادرزمن یاداوری کنم که خوداین خانم باعث اشناییت منو رزشدتوی فرصت مناسب برات تعریف میکنم اما الان بایدبریم کارهای ترخیصتوانجام دادم .
- ۲.۰k
- ۲۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط