Life:p¹⁹
پریباناراحتیخوابید...خوبشایداگهروزدیگهایبوداشکالینداشتولیشبازدواجخیلیناراحتکنندهبود..
^فلشنکستبهفردا^
ویوپری:
هانبوکقرمزوسلطنتیاشبهسمتمرکزقصررفتوواردسالناصلیشدباجونگکوکومیزوزراروبهروشدمشخصبودمتعجببودنبالبخندبهسمتجایگاهملکهرفتمونشستمکمیصدامرودرستکردموگفتم:
+فکرکنمبهموقعرسیدمبرایحلسهدرسته؟!
جونگکوکگفت:
_نیازینبودبیاینملکهیمن!!
نگاهبیحسیبهشکردموگفتم:
+حتمانیازدیدمحضورداشتهباشمپادشاهجئونلطفابهجلسهبرسین!!
جونگکوکازلحنجدیوخشکمنتعجبکردچونمنحتیوقتیکهنمیدونستپرنسسهستمهمباهاشبامحبترفتارمیکردمولیالانجدیبودمولیحقشبوددرستهپادشاهولیدلیلنمیشهمنونادیدهبگیرهبادقتبهجلسهگوشدادمونظرهاییدادمکهخودجونگکوکمتعجبازنظروایدههایخلاقانهدرعینحالبشدتکاربردیمنبودبعدازجلسهبلندشدمکهبرمبهسمتآشپزخانهبرایبرسیموادغذاییکهجونگکوکجلومروگرفتوگفت؛
_چراانقدرسردبرخوردکردیچاگیا(عزیزم)؟!
پوزخندیزدموگفتم:
+چهانتظاریداریدسرورم..وسطجلسهکاریشماروعشقمیااورابونیصدامیزدم؟!!
جونگکوکمعترضگفت:
_خوبچیهمگهاینهمهملکههستندکهوسطجنگهمباشههمسرشونروعشقمیاعزیزمصدامیزننجلسهخیلیهمچیزمهمینیست!!
تکخندهایزدموگفتم:
+فکرکنماونیکهبایدمعترضباشهمنمنهشماعالیجنابواینکهوقتباارزشتونرونمیگیرمکارهایتانمهمترازمنهستنبریندیگهزودباشین!!
بعدهمدستجونگکوکروپسزدمرفتمبهسمتآشپرخانه....وجونگکوکیکهالانتازهفهمیدچراهمسرشانقدرجدیشدهباهاشدلیلشچیهروتنهاگذاشتم
^فلشنکستبهیکهفتهبعد^
الاندقیقایکهفتههستکهحتیبهمسرهمنمیزنهدرستهکارهاشزیادهولیاینخیلیکاراشتباهیهستکههفتهاولازدواجکهبایدبیشترپیشمباشهولینیستواقعادیگهخستهشدمازاینوضعیتکههمانموقعهویزجئونآمدتواقامتگاهموگفتکهجونگکوکقرارهباپدرومادرشبهجاییبروندومنبایدجایاونوبگیرم...
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.