با من از دست هایت بگو

با من از دست هایت بگو
با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد

از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو !
که به گرمای آغوش من می کشاندش ..

بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند

با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تبِ تندِ تنت را داشته باشد
تب خاکی را که !
سرزمین من است ...
دیدگاه ها (۱)

وقتی هوس آغوشت به جانم می افتدنفس هایم به شمارش و و تپش قلبم...

هر زن هر چقدر هم که قدرتمند باشدخوشبختی اش رابا دو مرد تعریف...

‌‌جایی براے #عشـقدر قلبـت ڪنار بڪَذارزیرا #عشـق تـو را زیبـا...

آنــچنان بـاش کـه مــن از تــ ــو شـکایـت نـکنـم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط