با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشهٔ من ثبت می‌شود
این لحظه‌ها، عزیزترین یادگار تو

تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو

احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند
همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو

آن کوپهٔ تهی منم آری که مانده‌ام
خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو

این سوت آخر است و غریبانه می‌رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو

هر چند مثل آینه هر لحظه فاش‌تر
هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو

اما در این زمانه عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو

از هر طرف نرفته به بن بست می‌رسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو

#محمدعلی_بهمنی
#تکست_خاص #خاصترین #تکست_ناب #پست_جدید #عشق #عاشقانه #love
دیدگاه ها (۶)

.من به یک صبح که با خنده اَت آغاز شود می اندیشم؛ و به یک حبه...

.دوستت می‌‌دارم!چونان‌ بلوطی‌ که‌ زخم‌ یادگارِ عشقی‌ برباد ر...

حقیقت دارد تو را دوست دارم... در این باران می‌خواستم تو ...

#پست_جدید #خاصترین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط