Random Love 🫧🌸
Part 1
میا ویو
با سرعت به طرف کلاس میرفتم که محکم با یکی بر خورد کردم...سرم رو اوردم بالا دیدم جیمینه...از جام بلند شدم...
میا: معذرت میخوام...آقای پارک
قبل از اینکه خودش رو از میا دور کنه به میا نگاه میکنه
جیمین:اشکال نداره...
قبل از برداشتن کتاب هایی که انداخته بود زیر لب گفت و شروع به مرتب کردنشون کرد
خم شدم و کمکش کردم کتابهاشو جمع کنه... آروم گفتم...
میا:شرمنده واقعا متاسفم حواسم نبود.
یک لحظه به میا نگاه می کنه. اون هرگز انتظار نداشت که میا خم بشه و به اون کمک کنه، همیشه انتظار داشت بچه های محبوب فقط به اون بخندن
جیمین:خوبه. نیازی به عذرخواهی نیست. این یه تصادف بود
در حالی که به مرتب کردن کتاب هایش ادامه می داد زمزمه کرد. او از تماس چشمی با میا اجتناب می کرد
میا ویو
کتابها رو جمع کردم و دادم بهش...پسر خوبی بود...و یه ذره کیوت ...ولی بچه ها اذیتش میکردن...ولی من دوستش دارم...وایسادم...و کتابها رو بردم سمتش و بعد تعظیم کردم...
میا:بازم شرمنده جیمین شی.
اون به میا نگاه کرد، از این که واقعاً به اون کمک کرد متعجب شد. اون شوکه شده بود، چون عادت کرده بود مردم فقط از اون دوری کنن، به همین دلیل مشکلات اعتماد دارد.
جیمین: نیازی به تعظیم نیست. و من به شما گفتم. عذرخواهی نکنید، اشکالی ندارد..
در حالی که کتابها رو از شما می گرفت و دوباره توی کیفش میزاشت زیر لب غر زد.
....
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.